منبع:چراغ آزادی
منافع ملی چیست؟ تاریخچه شکلگیری آن چیست و بیشتر ملتها از آن منتفع میشوند یا دولتهای حاکم؟ در گفتگویی که در ادامه خواهید خواند محمدرضا نیکفر، پژوهشگر در فلسفه سیاسی با نگاهی به تاریخچه مفهوم منافع ملی به تببین این مفهوم و کارکرد آن پرداخته و مفهوم منافع ملی در جمهوری اسلامی را بررسی و واکاوی می نماید.
1-معنای منفعت ملی چیست؟
“منفعت ملی” مفهومی رازآمیز است، نمونه جالبی است از یک مفهوم ایدئولوژیک، یعنی بیش از آن که چیزی را بیان کند، چیزهایی را میپوشاند و در تعیین آن نه شناخت و عقل و انصاف، بلکه قدرت و تزویر مؤثر است.
2-چه کسی تشخیصدهنده منفعت ملی است؟ مثلاً امروز به چه حقی کانون کمپلکس ایدئولوژیک−نظامی−اقتصادی حاکم بر ایران خود را تشخیصدهنده و پیشبرنده منافع ملی ایرانیان میداند؟
این حق تنها به زور برمیگردد، نه به چیزی دیگر. بر سر منبر، ولی معمولاً به صراحت از حقانیتی که از زندان و سرکوب برمیخیزد، سخن نمیگویند، بلکه مدعی میشوند عقل کل هستند، مدعی میشوند در طول تاریخ سابقه نداشته که همچون امروز در مورد منفعت مردم ایران و راه پیگیری آن بصیرت وجود داشته باشد. در زمان محمدرضاشاه نیز همین گونه تبلیغات رایج بوده است.
در گذشته، یعنی پیش از عصر جدید، چیزی به اسم منفعت ملی نداشتهایم. اکنون هنگامی که از حمله مغول سخن میرود، چه بسا این تصور وجود دارد که کشوری به کشور دیگر یورش برده است، رهبران کشور مهاجم منفعت ملی خود را دنبال کردهاند و این به زیان منفعت ملی کشور دیگر تمام شده است. این تصویر دور از واقعیت است. کشوری به اسم “مغولستان” وجود نداشته و خوارزمشاهیان بر “ایران” حکومت نمیکردند، به این دلیل ساده که در آن دوران قلمرو فرماندهی و فرمانپذیری واحدی به اسم “ایران” وجود نداشته است. جلال الدین خوارزمشاه، آخرین امیر آن خاندان، از برابر مغول که گریخت این حس را نداشت که ملتی در برابر ملت دیگر شکست خورده؛ احساس او مطابق معمول آن روزگار احساس شکست طایفهای در برابر طایفهای دیگر بوده و او آن حس شکست را با حمله به نواحی و طوایف دیگر جبران میکرده است. آن موقعی که مغولان در حال پیشروی در خطه تاریخی ایران بودند، سلطان جلالالدین خوارزمشاه از جمله در حال چپاول گرجستان بوده و غارت تفلیس را جهاد میدانسته است.
آنچه امروز “منفعت ملی” خوانده میشود، در گذشته معمولا با واژههایی دینی و در متن گفتاری دینی بیان میشده است. با تبار مفهوم در بار سیاسیترش بهتر از همه جا در امپراطوریها آشنا میشویم، در فرمانها و رجزخوانیهایی به جا مانده از مصر باستان، رم باستان، ایران باستان، چین، خلافتهای اسلامی. معنایی نزدیک به معنای امروزی “منفعت ملی” را نوشتههای ماکیاولی پیش میگذارند. او آشکارا منفعت قدرت را مقدم بر هر چیز دیگری میداند. عقل حکومتی از نظر او عقلی است که حساب منفعت قدرت را دارد و بر این پایه سیاست خود را پیش میبرد. به تدریج عقلانیت حوزه سیاست به raison d’État سپرده میشود که عقل قدرت است. عقل قدرت مرجع تشخیص “منفعت ملی” میشود. کسی چون کاردینال ریشیلیو مظهر این عقل است، او به قدرت ناب میاندیشد و امر کلیسا را بدون تعارف و پردهپوشیهای سنتی تابع قدرت حکومتی میکند.
موزاییک جهان در عصر جدید تغییر میکند. این موزاییک دیگر فراهم آمده از قطعههایی نیست که عمدتا از جنس طوایف هستند، یا امیرنشینها و مردمانی که چیزی به اسم مرز نمیشناسند. موزاییک جدید موزاییک دولت-ملتهاست، واحدهایی که قدرت مرکزی در آن خود را پیشبرنده منفعت یک “ملت” میدانند. این ساختار ابتدا در اروپا شکل میگیرد و سپس مبتنی بر کنش و واکنشی میان قدرتهای اروپایی و ساختارهای کهن، در سرتاسر جهان گسترش پیدا میکند.
“ملت ایران” هم شکل میگیرد، البته بنابر تعریف “دولت ایران”. دولت فخیمه با شکست از روس و با از دست دادن بخشی از خراجدهندگان، تازه میفهمد که در جهان چه میگذرد. عقل حکومتی در شکل جدیدش پدید میآید و این عقل مثل عقلهای مشابه تفکیکی میکند میان امور داخلی و امور خارجی. کشور دارای “دیپلماسی” میشود. در این ساختار جدید “منفعت ملی” تعریف میشود. هدف آن میشود که “منفعت ملی” پی گرفته شده و مدام بر آن افزوده شود.
بر این قرار میتوانیم این تعریف را از “منفعت ملی” به دست دهیم: “منفعت ملی” در شکل شناخته شده و معمول خود آنی است که ساختار قدرت در عصر جدید فرامیافکند تا منفعت خود را منفعت ملت معرفی کند.
3-بنابر این آیا منظور از “منفعت ملی” همان منفعت دولت است؟ آیا هر چه دولت تشخیص دهد منفعت ملی شمرده میشود؟
دولت مرجع اصلی تعیین “منفعت ملی” در معنای معمول آن است. اما از دولت نباید تعبیری شخصی کنیم، یعنی مثلاً بگوییم که دولت در ایران جمعی است شامل خامنهای، احمدینژاد، جنتی، رفسنجانی، رحیم صفوی و همانندهای آنان. دولت مظهر یک ساختار قدرت است و ساختار قدرت سلسله مراتبی است که مسندهایش را مستقل از اشخاص میکند. اینکه میبینیم شخصی بر مسندی مینشیند و کسی میشود که دیگر عین گذشته خویش نیست، به تبدیل فرد به صندلی برمیگردد که نشاندهنده مسخی است که در آن صندلی عامل تعیینکننده است. در مواردی خاص، که باید به طور مشخص بررسی شوند، صندلی قائم بر فرد میشود. این اتفاق معمولا در دوره تکوین ساختار رخ میدهد یا در برهه مرگ آن.
در تعریفی که عرضه شد، “منفعت ملی” در شکل معمول خود به عنوان منفعت یک ساختار قدرت معرفی شد، ساختاری که طبعاً اشخاص آن را تشکیل میدهند، اما آنچنانکه گفته شد این ساختار مستقل از اشخاص است. بسیار دیدهایم که اشخاص میآیند و میروند و حتّا رهبران عوض میشوند، اما ساختار کیفیت خود را حفظ میکند. بر این قرار نباید از فراافکنی یک برداشت فردی و ارادی محض داشته باشیم، آنجایی که میگوییم “منفعت ملی” در شکل شناخته شده و معمول خود آنی است که ساختار قدرت فرامیافکند تا منفعت خود را منفعت ملت معرفی کند. طبعاً تبلیغ و نمایش وجود دارد، و پیشوای دستگاه نماد و سخنگو و تشخیصدهنده منفعت ملی میشود. اما از طرف دیگر حکم میکنند که منفعت ملی در این است که از رهبر تبعیت شود. معنای این حکم به سادگی این است که منفعت سیستم تبعیت از مسند رهبری آن است، امری که طبیعی است.
ایدئولوژی ملی، که غلبه جهانگیری دارد، این فراافکنی مورد بحث، یعنی جا زدن منفعت قدرت به عنوان منفعت ملی را موجه میکند. پایه مادی خود این ایدئولوژی تقسیم موزاییکی جهان است. واحدهای سازنده این موزاییک واحدهای به اصطلاح ملی هستند. اصل خودفرمانی ایجاب میکند که آنچه را که قدرت مسلط در هر واحدی میگوید در بیرون آن، برآمده از منفعت ملی آن واحد تلقی شود. در درون هم، همین تبلیغ را میکنند. بنابر این، نظم قدرت در داخل و در عرصه بینالمللی این تصور را پدیدآورده که دولت تشخیصدهنده و سخنگوی منفعت ملی است.
4-گفتید نظم قدرت در داخل و در عرصه بینالمللی این تصور را پدیدآورده که دولت تشخیصدهنده و سخنگوی منفعت ملی است. آیا این تصور درست است؟
بستگی دارد که سخنگو که باشد و تشخیص منفعت، دموکراتیک باشد یا نه.
5-آیا منظور از “بستگی داشتن” این است که “منفعت ملی” نسبی است و هیچ معیار عینیای برای تشخیص آن وجود ندارد؟
مکتبی در علوم سیاسی در حوزه روابط بینالملل وجود دارد که خود را “واقعگرا” (رئالیست) میخواند و کوشش میکند تحلیلی عینی از منفعت ملی عرضه کند. این مکتب معمولا میکوشد بنماید که “منفعت ملی” مستقل از رژیم یعنی ساختار قدرت است. مثلاً میگویند که جمهوری اسلامی با همه نفرتش از رژیم پیشین یعنی رژیم شاه در عمل مجبور شد که خطوطی از سیاست بینالمللی آن رژیم را بپذیرد و ادامه دهد. بدگمانی به اعراب، رقابت با ترکیه، بیاعتمادی به همسایگان شرقی و حس تنهایی در منطقه (حسی که شبیه حس اسرائیل است و از این نظر ایران و اسرائیل در موارد بسیاری منافع مشترک دارند) از این اصول پایدار هستند. بر این قرار مکتب واقعگرا میکوشد “منفعت ملی” را با ژئوپلیتیک و عوامل پیشینهدار تاریخی و فرهنگی توضیح دهد.
طبعاً ژئوپلیتیک در تقریر منفعت ملی مؤثر است. خود عوامل ژئوپلیتیکی عوامل و برآمدهای ساختار قدرت در یک منطقه و در سطح جهان هستند. آنها توسط ساختار قدرت داخلی تعبیر و تفسیر میشوند؛ یعنی این گونه نیست که کاملاً مستقل از گرایشهای قدرت داخلی باشند. حق با مکتب واقعگرا است آنجایی که این تصور را نقد میکند که میتوان با هنجارهای ذهنی عوامل عینی ژئوپلیتیکی را نادیده گرفت؛ اما غلو میکند در عینیتگرایی خود آنجا که در روابط بینالملل همه چیز را به ساختار بیرونی و موضع و موقعیتی برمیگرداند که هر واحد کنشگر (معمولا یعنی هر کشور) در آن دارد. این مکتب با وجود ادعای واقعگرایی خود، واقعیت بزرگ ساختار درونی قدرت را نمیبیند.
منظور از اشاره به مکتب واقعگرا نقد واقعگرایی از نوع ژئوپولیتیکی ناب بود. اما پرسش این است:
آیا میتوان واقعگراییای از نو ع دیگر داشت؟
آیا میتوان مفهومی واقعی از “منفعت ملی” عرضه کرد و آن را در برابر مفهوم معمول آن گذاشت؟
پیشتر توضیح داده شد: ما میتوانیم از “منفعت ملی” به عنوان مفهومی انتقادی استفاده کنیم. “منفعت ملی” آنجایی تبیینی واقعی مییابد که مردم خود آن را آزادانه به بیان درآورند. بر این قرار امکان تبیین آزاد “منفعت ملی” خود بزرگترین و مهمترین “منفعت ملی” است. پس “منفعت ملی” اصلی و واقعی ما آزادی ماست. ما برای آنکه بدانیم و بیان کنیم که چه چیزی به نفع ماست، ابتدا باید به عنوان مرجع تشخیص برشناخته شویم و اجازه داشته باشیم تشخیص خود را بیان کنیم. “آزادی” شاخص وضعیتی عینی است و اگر آزادی منفعت اصیل ملی باشد، میتوانیم بگوییم که برای منفعت ملی، معیاری عینی وجود دارد.
همبسته با آزادی، عدالت است. ترکیب عدالت و آزادی است که ساختار قدرت را چنان میکند که اراده آن دور از اراده عموم مردم نباشد. نگفتیم با اراده مردم یکی میکند، و به عمد از بیانی منفی استفاده کردیم، زیرا امکان دور شدن همواره وجود دارد و باید بیوقفه ساختار قدرت را مهار کرد. اصل بر مهار کردن است.
آزادی، خودبنیادی است، توانایی تصمیمگیری است، داشتن اراده است، داشتن استقلال فردی و جمعی است. منفعت ملی در تداوم آزادی و عدالت است، و شرط تداوم، صلح و پیشرفت است. همزیستی صلحآمیز با دیگران و خواست پیشرفت همگانی به جای رقابتهای نابرابرساز ستیزانگیز بنیادهای سیاست خارجی همخوان با هنجارهای آزادی و عدالت را تشکیل میدهند. منفعت ملی در تدام زندگی همگان در صلح و آزادی است. تداوم داشتن زیست، خود در گرو حفظ محیط زیست است. برای حفظ محیط زیست بایستی در هر سه عرصه داخلی، منطقهای و جهان تلاش کرد.
به صورتی فشرده مختصات “منفعت ملی” بهنجار را درآوردیم: آزادی، عدالت، صلح، خواست پیشرفت همگانی و حفظ محیط زیست. این درک مبنای مستحکمی برای انتقاد از برداشتهای رایج از “منفعت ملی” است.
6-بر این پایه چه قضاوتی میتوان در مورد آن چه که در جمهوری اسلامی “منفعت ملی” خوانده میشود، داشت؟
به اعتبار بنیادهای عقیدتی اسلامی، “منفعت ملی” بیمعنا است. آنچه موجه است پیگیری منفعت “امت” است و در میان امت آنانی عزیزترند که از قریش برآمده باشند و زبانشان زبان بهشتی عربی باشد، نه زبان عجم که همچنان که منشأ لغت میگوید یک زبان پست حیوانی است. اما در همان دوران کهن نیز منفعت قبیله و طایفه بر منفعت امت ارجحیت داشته است، و امروز “امت” چیزی بیشتر از مفهومی تهی و در بسیاری از موارد مزورانه نیست. امتباوری کسی چون بن لادن به مراتب صادقانهتر و آیینیتر از سخنانی است که رهبران جمهوری اسلامی در مورد امت میزنند.
جمهوری اسلامی یک همتافتۀ ایدئولوژیک−نظامی−اقتصادی است. “منفعت ملی”ای که این دستگاه پی میگیرد، منفعت یک ساختار امتیازی است، منفعت یک ایدئولوژی است، منفعت یک قشر امتیازور و جیرهخواران آن است و به طور مشخص منفعت یک باند تبهکار است.
در داستان اتم میتوان به خوبی تضاد سیاست رژیم با منافع ملی واقعی ایرانیان را دید: برنامه اتمی رژیم به پیشرفت اقتصادی کشور آسیب رسانده، باعث غلبه بیشتر نظامیان بر کشور شده، اختناق را تشدید کرده، به جو بدگمانی و ستیز در منطقه دامن زده و کشور را در عرصه جهانی منزوی کرده است. برنامه اتمی با پردهپوشی درباره زیانهای زیستمحیطی آن، پیش برده شده و با تبلیغ بر سر دروغ بزرگی به نام دانش اتمی جهالتپرور شده است.
منفعت ملی واقعی ما به صورت قطبی در برابر آن چیزی است که سیستم ولایت فقیه به عنوان “منفعت ملی” مقرر میکند. منفعت ملی ما، آنچنان که آمد، در رسیدن به وضعیتی است که خود ما تعیینکننده منفعتمان باشیم. ایدئولوژی ولایت فقیه میگوید که مردم صغیر و بیشعور هستند، به یک “ولی” نیاز دارند و این “ولی” تشخیصدهنده منفعت است. منفعت ملی مقابله با این تفکر و این سیستم است. منفعت ملی، یعنی نشاندن ملت در مقام تشخیصدهنده منفعت خود، در گرو حذف سیستم ولایت در همه اشکال و با همه اجزای آن است. این تعریفِ منفعتِ ملی ایرانیان در دوره کنونی است.