۱۳۹۱ شهریور ۶, دوشنبه

گفتگویم با یاسر میردامادی؛میراث شیعه و نقش و حقوق اقلیت‌های دینی

منبع:بامداد خبر


بعد از توسعه و گسترش شیعه در ایران تلاش برای به قدرت رسیدن و تشکیل حکومت شیعی همواره یکی از دغدغه‌های شیعیان بوده است. سوای دلایل این مطالبه و حکومت‌های کوتاه مدتی که در دوره‌های آغازین توسعه شیعه در ایران در جای جای ایران رخ داد، قرائت جدید و ساختار جدید قدرت‌خواهی شیعه را می‌توان بعد از سال ۹۰۷ قمری که شاه اسماعیل صفوی مذهب رسمی ایران را تشیّع «اثنی عشری» اعلام نمود دانست.
هر چند در این دوران، به واسطه پادشاهان صفوی، علما و روحانیون مذهبی که خود را جزء میراث شیعه می‌دانستند، نتوانستند از قدرت سیاسی بهره‌ای ببرند. ولی با ادامه تلاش روحانیون و علما شیعی سرانجام میر سیّد محمّدباقر بهبهانی، مشهور به «وحید بهبهانی»، مقارن با شروع سلسله قاجاریه توانست مکتب امروزی شیعه را بنیان‌گذاری نماید. 
استمرار این تلاش‌ها سرانجام بعد از دوران پهلوی دوم به ثمر نشت و علمای شیعی توانستند به رهبری آقای خمینی خود را صاحب قدرت سیاسی در دوران معاصر ایران نموده و حکومتی شیعی را در سال ۱۳۵۸ تاسیس نمایند. حکومتی که «ولایت فقیه» و «مهدویت» را دورکن مهم و اصل اساسی در ایدئولوژی حکومتی خود می‌داند. 
آنچه در ادامه خواهید خواند گفتگویی است با یاسر میردامادی، پژوهشگر دین و فلسفه درباره قدرت‌خواهی شیعی و بررسی میراث شیعه در ایران. وی در این گفتگو به اقلیت‌های دینی و نقش و جایگاه آن در ایران فعلی نیز پرداخته است. 
آقای میردامادی معتقد است حتی برای متدینانه زیستن در عصر حاضر نیازمند تشکیل حکومت غیر دینی دموکراتیک هستیم.
بامدادخبر: برخی تحلیل‌گران معتقدند که در تشیع به واسطه انتقال موروثی قدرت و اغلب بی‌اهمیت دانستن رای مردم و نظر اکثریت، اساسا امکانات سیاسی دمکراتیک بسیار ضعیفی وجود دارد. نظر شما در این خصوص چیست؟
یاسر میردامادی: به نظر نمی‌رسد که اسلام شیعی و سنی، از این جهت، تفاوت بنیادینی با یکدیگر داشته باشند؛ هر دو، از نظر تاریخی امکان‌های دموکراتیک و هم‌هنگام ضد دموکراتیکی را در خود پرورانده‌اند. اگر نظریه‌ی امامت شیعی، به نظر، دارای «امکانات دموکراتیک بسیار ضعیفی» می‌رسد، نظریه‌ی خلافت در میان اهل سنت نیز وضعِ -به نحو بنیادین- متفاوتی ندارد. بله، کم نیستند کسانی که معتقدند نظریه‌ی خلافت در میان اهل سنت بر اجماع اهل حلّ و عقد (نخبگان) مبتنی است، اما نظریه‌ی امامت در میان شیعیان بر نصب الهی مبتنی است و اولی به دموکراسی نزدیک‌تر است تا دومی. اما از نظر تاریخی نه خلافت لزوماً بر اجماع اهل حلّ و عقد مبتنی بوده است و نه نصب الهی در نظر شیعیان ضرورتاً با دموکراسی در تضاد است. بگذارید این دو نکته را قدری توضیح دهم. 
حتی اگر بپذیریم که خلیفه‌ی اول (ابوبکر) و چهارم (علی) بر اساس اجماع اهل حلّ و عقد به خلافت رسیدند، خلیفه‌ی دوم (عمر) و سوم (عثمان) به شیوه‌ای دیگر بر سر خلافت آمدند. عمر به تعیین مستقیم ابوبکر و عثمان به تعیین شورای شش‌نفره‌ای که خود عمر تعیین کرده بود به خلافت رسید و این شیوه‌ی دوم به شورای نگهبان امروزی در جمهوری اسلامی ایران شبیه‌تر است تا اجماع اهل حلّ و عقد. از علی به بعد نیز خلیفه با برانداختن خلیفه‌ی قبلی و یا به نحو موروثی به خلافت می‌رسید. مضافاً آن‌چه که به بحث ما، یعنی امکان (یا عدم امکان) دموکراتیک شیوه‌ی سیاسی‌ای برخواسته از دین، بیشتر مرتبط است نه شیوه‌ی انتخاب خلیفه (نصب الهی یا اجماع شورای نخبگان) بلکه فوق چون و چرا نبودن و مسئولیت‌پذیر بودنِ خلیفه است. از منظر دموکراسی‌شناسانه نیز پوپر به ما آموخت که در دموکراسی مسأله بیشتر نقدپذیری و نهایتاً امکان عزل حاکمان است تا قدرت انتخاب آن‌ها را در اختیار داشتن. در اسلام اولیه، رگه‌هایی از این تفکر که خلیفه را می‌توان به نقد گرفت و اگر نقدپذیر نبود بر او شورید، وجود داشت. از این جمله است: نزاعی که عثمان نهایتاً در آن کشته شد، اعتراض خوارج به علی بر سر حکمیّت و نیز مسأله‌ی خون‌خواهی عثمان، که متهم اصلی‌اش علی بود و نهایتاً معاویه با این خون‌خواهی به قدرت رسید. تمام این‌ها حوادثی بود که، با هر نیت سیاسی‌ای که انجام می‌شد، اگر ایده‌یِ – هنوز شکل‌نگرفته‌ی- فوقِ چون و چرا بودن خلیفه وجود می‌داشت، این اعتراض‌ها بختِ پیش‌روی نمی‌یافت. معاویه که خود بر اثر اعتراض به خلیفه‌ی قبلی به قدرت رسیده بود، اندک-اندک سنت فوق چون و چرا بودنِ خلیفه (یا‌‌ همان مقدس بودن خلیفه) را برقرار کرد و عباسیان نیز، که با نقد خلفای اموی و برانداختن آن‌ها به قدرت رسیده بودند، دیگربار خود را مقدس انگاشتند و این چرخ به همین نحو ادامه یافته و ظاهراً هنوز هم بنا ندارد بایستد. 
خوارج و شیعیان دو گروهی بودند که فوق چون و چرا بودن خلیفه را به زیر پرسش کشیدند و بر مسؤولیت اخلاقی خلیفه انگشت تأکید نهادند و شورش علیه خلیفه‌ی ظالم را، تحت شرایطی مجاز دانستند. با این تفاوت مهم البته، که شیعیان حکومت را -به شیوه‌ای متفاوت- موروثی می‌خواستند و در نظر آن‌ها خلیفه باید از خاندان علی و فاطمه و یا (در مورد عباسیان نخستین) فردی نامشخص از خاندان پیامبر باشد. اما خوارج معیاری دوگانه نداشتند و در نظر آن‌ها هر کس شایسته بود، می‌توانست خلیفه شود حتی اگر زن باشد یا از موالی. از روی همین واقعیت- که رویکرد مقدس نکردن خلفا، عموماً به خوارج و شیعیان ارث رسید (یعنی دو جریانی که حاشیه‌ای، بدعت‌گزار و حتی کافر شمرده می‌شدند) – می‌شود حدس زد که در «راست‌کیشی اسلامی» (یعنی جریان اصلی اهل سنت) دیگر رفته-رفته چنین ایده‌ای جایی نداشته است. شاهد دیگر برای نقدناپذیری و تقدس خلیفه این‌ است که بر خلاف ابوبکر، عمر و علی که خود را «خلیفه الله» نمی‌نامیدند بلکه «خلیفه‌ رسول الله» یا «امیر الؤمنین» می‌نامیدند و عموماً، مگر با استثنائاتی، کسی نیز آن‌ها را «خلیفه الله» خطاب نمی‌کرد، عثمان «خلیفه الله» نامیده شد (و خود وی هم این تعبیر را در وصف خود به کار برد) و از معاویه به بعد این عنوان برای خلفای اموی، عباسی، فاطمی، عثمانی و غیره جای‌گیر شد. شیعیان نیز امامان خود را (با آن‌که به جز علی و -مدت کوتاهی- حسن کسی از آنان قدرت سیاسی را در قبضه نداشت) «خلفاء الله فی ارضه» نامیدند. تنها استثناء، ظاهراً شیعیان زیدی و خوارج‌اند که امامان و رهبران خود را «خلیفه الله» خطاب نکردند. برای نگاهی به ماجرای خلافت در جهان مسلمان‌نشین، از جمله می‌توان مراجعه کرد به: مدخل «خلیفه» در دایره المعارف اسلام، ویراست دوم، جلد چهارم، چاپ انتشارات بریل، و نیز کتاب «خلیفه‌ی خدا: مرجعیت دینی در قرون نخستین اسلامی» (God’s Caliph: Religious authority in the first centuries of Islam) اثر پاتریشیا کرون و مارتین هندز. کرون و هندز در این کتاب استدلال کرده‌اند که خلیفه هم قدرت سیاسی داشت و هم مرجعیت دینی؛ و در نتیجه نظریه‌ی خلافت در میان اهل سنت تفاوت بنیادینی با نظریه‌ی امامت شیعی نداشته است. 
با این حال عده‌ای استدلال کرده‌اند که گرچه ممکن است خلافت در میان اهل سنت با امامت در میان شیعیان تفاوت بنیادینی نداشته باشد، اما در نظر این عده، از بالا (یعنی رأس قدرت) به پایین (یعنی به بدنه‌ی میانی قدرت) که می‌آییم، تفاوت آشکار می‌شود: در اسلامِ سنّی چیزی شبیه به کلیسای کاتولیک مسیحی، که متولّی مقدّس، انحصاری، هرمی و سلسله‌مراتب‌مندِ تفسیر اسلام باشد، وجود ندارد. اما در تشیع شبیه به چنین چیزی وجود دارد. روحانیت شیعه، در نظر استدلال‌کنندگان فوق، به کلیسای کاتولیک بسیار شبیه‌تر است تا مفتیان اهل سنت. اهل سنت چنین روحانیتی ندارد، پس دموکراتیک‌تر است. در پاسخ به این استدلال می‌توان گفت به نظر می‌رسد که گرچه تشکیلاتی شبیه به کلیسای کاتولیک در میان اهل سنت وجود نداشته است، و روحانیت شیعه از این جهت شباهتی به کلیسای کاتولیک می‌رساند (خصوصاً در دوره‌هایی که مرجع علی الاطلاق و عام در میان شیعیان شکل گرفته که مقامی شبیه مقام پاپی است) اما از نظر تاریخی روحانیت شیعه و سنی، نقش و کارکردهای کلیسای کاتولیک را ایفا کرده‌اند (البته بدون انسجام آن کلیسا) و از این جهت تفاوت بنیادینی میان روحانیت شیعه و سنی و نیز میان روحانیت مسلمان به طور کل و کلیسای مسیحیِ کاتولیک وجود ندارد. از نظر تاریخی برخی از فقیهان شیعه (مثل شوشتری و شهید اول و ثانی) به فتوای فقیهان سنی کشته شدند و نیز در دوره‌ی صفوی به فتوای فقیهان شیعه (مثل کرکی و مجلسی) اهل سنت ایران، از عالم و عامی، زیر شدید‌ترین فشار‌ها قرار گرفتند. قتل بسیاری از صوفیان نام‌دار به فتوا و یا دست‌کم به اشارت عالمان اهل سنت بوده است، مثل قتل حلاج و عین القضات همدانی (در قتل حلاج البته ظاهراً تحریک شیعیان هم بی‌تأثیر نبوده است). این فقط مربوط به تاریخ دور نیست در تاریخ نزدیک، یعنی در دوره‌ی معاصر، نیز برخی از تجددگرایان مسلمان به فتوای فقیهان اهل سنت یا شیعه کشته شده‌اند، مانند محمود محمد طا‌ها در سودان به فتوای فقهای سنی و احمد کسروی در ایران به فتوای فقهای شیعه. تاریخ اسلام، گرچه روی‌هم‌رفته در قیاس با تاریخ مسیحیت، مدارای بیشتری با «متفاوت‌ها» از خود نشان داده‌است، تاریخ بلندی از مدارا ندارد، و از این جهت فرق بنیادینی میان تاریخ بی‌مدارایی شیعه با تاریخ بی‌مدارایی اهل سنت نیست. نهایتاً می‌توان فرق را کمّی کرد و گفت که اهل سنت بیشتر قدرت در دست داشتند، پس بی‌مدارایی بیشتری داشتند، و شیعیان کمتر قدرت در دست داشتند، پس بی‌مدارایی کمتری کردند. اما این تفاوت، تفاوتی بنیادی نیست.
بالا‌تر گفتم که ایده‌ی نصب الهی ضرورتاً با دموکراسی سرِ ناسازگاری ندارد. زیرا در تشیع اسماعیلی نیز که به اعتقاد اکثر شیعیان اسماعیلی، خودِ امام (و نه نائب عام‌اش مثل فقیه در تشیع دوازده امامی) حیّ و حاضر است، دموکراسی نه تنها ممکن است بلکه از نظر تاریخی تحقق یافته است. گرچه شیعیان اسماعیلی، مثل تشیع دوازده امامی ایرانی پس از انقلابِ ۵۷، حکومت سیاسی در دست ندارند، اما مدیریت دموکراتیکی بر تشکیلاتشان در سراسر جهان دارند و این مدیریت زیر نظر امام اسماعیلی صورت می‌گیرد. دموکراتیک بودن تشکیلات امام اسماعیلی، با در نظر گرفتن این‌ نکته که هر امام اسماعیلی از نظر الهیات اسماعیلی، چنان اختیارات وسیعی دارد که می‌تواند حتی شکل نیایش پیروان‌اش را تعیین کند، نکته‌ی درخور درنگی از کار در می‌آید. بر این اساس، تشیع اسماعیلی معاصر نمونه‌ای از سازگاری نظریه‌ی امامت و نصب الهی با دموکراسی است. تشیع دوازده امامی را نیز به تجربه‌ی جمهوری اسلامی در ایران نمی‌بایست فرو کاست. آیت‌الله سیستانی در نجف نمونه‌ای از ادامه‌ی خطِ سیری است که آیت‌الله بروجری در قم پایه‌گذاری کرد: «اصل بر عدم دخالت روحانیان در سیاست است». خود این خط سیرِ سیاست‌گریزانه البته سیاسی است، زیرا انگیزه‌ی نهفته در آن این است که دخالت روحانیان در سیاست، به وجهه‌ی آنان نزد مؤمنان آسیب می‌زند و فضا را برای دخالت موردی، حداقلی و اضطراری روحانیان در امر سیاسی می‌بندد. اما هر چه که باشد، این اصل، فضا را تا حدود زیادی برای سازگاری تشیع و دموکراسی آماده می‌سازد. 
 بامدادخبر: مهدویت، یک مساله بسیار مهم در رویکرد سیاسی تشیع محسوب می‌شود. به نظر شما، مفهوم «انتظار» و وعده آینده، چه تاثیری بر تشیع و پیروانش به ویژه از لحاظ کارکرد سیاسی آن، داشته است؟
مناسب است در ابتدا تصویر تاریخی گذرایی از منجی‌گرایی در جهان مسلمان‌نشین داشته باشیم. منجی‌گرایی در تاریخ اسلام، آغازی نه شیعی-نه سنی داشت؛ به تعبیر دیگر، نطفه‌ی آن زمانی بسته شد که هنوز تقسیم مذاهب اسلامی به شیعه و سنی، به نحوی متمایز، صورت نپذیرفته بود. از نظر تاریخی نخستین باری که «مهدی» -به عنوانی منجی‌گرایانه (messianic) و نه به عنوان لقبی احترام‌آمیز- به کار رفت، پس از درگذشت معاویه بود. در آن زمان این عنوان برای حاکمی فرضی به کار رفت که انتظار می‌رفت در آینده‌ی نزدیک بیاید و انحرافات و فتنه‌ها را از اهل اسلام بزداید. نخستین بار عبدالله ابن زبیر ادعای مهدی بودن کرد و البته ادعای خلافت نیز هم؛ و سپس در کوفه مختار ثقفی، محمد ابن حنفیه را مهدی دانست و برای او تبلیغ کرد. از میان خلفای اموی، سلیمان نخستین بار به عنوان مهدی خوانده شد و بعداً عمر ثانی و بعد‌ها هشام نیز از میان خلفای اموی چنین خوانده شدند. بسیاری از خلفای عباسی نیز مهدی خوانده شدند. معمولا این خلفا بودند و نه غیر خلفا که مهدی خوانده می‌شدند و خلافت و مهدویت با هم پیوندی وثیق داشت، گرچه در گوشه و کنار کسانی غیر از خلفا هم بودند که ادعای مهدی بودن می‌کردند و توسط خلیفه‌ی رقیب سرکوب می‌شدند. این نیز افزودنی است که پیوند خلافت و منجی‌گرایی همیشه با عنوان مهدی تحقق نمی‌یافت و عناوین منجی‌گرایانه‌ی دیگری مانند «سفّاح»، «منصور» و «قائم» نیز برای خلفا رواج یافت. با گسترش منجی‌گرایی، اندک-اندک احادیثی منجی‌گرایانه نیز به پیامبر منتسب شد و تعداد آن‌ها فزونی گرفت. برخی از آن احادیث بعد‌ها توسط حدیث‌شناسان مسلمان، جعلی شناخته شدند، اما این از دامنه‌ی نفوذ این‌گونه احادیث نکاست. در باب آن‌که مهدی باید چه خصوصیاتی داشته باشد، میان عالمان مهدی‌شناس اختلاف نظر پدیدار شد. یک گرایش‌ این بود که مهدی باید از اهل بیت پیامبر، یعنی از علی و فاطمه، باشد و گرایش دیگر، که به اوایل خلافت عباسی باز می‌گشت، این بود که مهدی باید از نسل عباس، عموی پیامبر، باشد. هر دو گرایش هم به نفع خود احادیثی منسوب به پیامبر عرضه می‌کردند. یکی دیگر از اختلاف نظر‌ها این بود که مهدی باید از نسل حسن باشد یا حسین. با این حال، منجی‌گرایی به جریان اصلیِ «راست‌کیشی اسلامی» (اهل سنت) تبدیل نشد و در حاشیه ماند و مثلا در دو کتاب اصلی حدیثی اهل سنت (بخاری و مسلم) اثری از احادیث منجی‌گرایانه یافت نمی‌شود. غزالی نیز به بحث در باب مهدی نمی‌پردازد و ابن خلدون در «مقدمه‌» ی مشهورش، وثاقت تمام احادیث منجی‌گرایانه را به زیر پرسش می‌کشد. در حاشیه‌ی اهل سنت اما این تصوف بود که منجی‌گرایی را صورتی عرفانی بخشید و این بعد‌ها بر تلقی شیعیان از مهدی نیز اثر گذاشت. ابن عربی در فصل ۳۶۶ از «فتوحات مکیه‌»‌اش، به بیان این نقطه پرداخت که درست همان‌طور که محمدِ نبی «خاتم الانبیاء» است مهدی منتظَر «خاتم الاوصیاء» است. در نظر ابن عربی فقیهان مذاهب اسلامی هنگام ظهور مهدی به دشمنی با او خواهند پرداخت اما قدیسان صوفی به او خواهند پیوست. 
این مقدمه‌ی لازمی بود در باب ماجرای منجی‌گرایی در جهان مسلمان‌نشین به طور کل، تا اکنون اشارتی کنم به این ماجرا در میان شیعیان. بر خلاف اهل سنت، منجی‌گرایی در میان شیعیان اهمیت مرکزی یافت. البته منجی‌گرایی بیشتر در تشیع دوازده‌ امامی مرکزیت یافت و در تشیع زیدی، شبیه اهل سنت، باوری حاشیه‌ای شد و در تشیع اسماعیلی نیز صورت متفاوتی یافت که جای بحث آن این‌جا نیست. افراد مختلفی از اعضای اهل بیت پیامبر ادعای مهدی بودن کردند (پیش‌تر به موردِ محمد ابن حنفیه اشاره‌ای رفت) و با مرگ هر مهدی، شیعیان به مهدی دیگری پناه بردند و یا مرگ مهدی قبلی را انکار کردند. مثلا کیسانیّه که پیروان محمد ابن حنفیه بودند، مرگ او را انکار کردند و معتقد بودند در کوهی از نظر‌ها پنهان شده و بازگشت او را به انتظار نشستند. گروهی از شیعیان، جعفر صادق، امام ششم شیعیان، را نیز مهدی خواندند. ایده‌ی «غیبت مهدی» به نحوی وسیع پس از درگذشت موسی کاظم، فرزند جعفر صادق، شکل گرفت. کسانی که «واقفیّه» نام گرفتند، سلسله‌ی امامت را با موسی کاظم پایان‌یافته دانستند و بازگشت موسی کاظم به عنوان مهدی را به انتظار نشستند. با این حال واقفیه دو دسته شدند، دسته‌ای معتقد گشتند که وی نمرده است و جایی پنهان شده تا زمان ظهور فرا رسد اما دسته‌ای دیگر معتقد گشتند که او مرده است اما هنگام ظهور به عنوان مهدی، دوباره زنده خواهد شد. واقفیه ادبیاتی مربوط به غیبت مهدی پروراندند که شیعیان دوازده امامی میراث‌خوار این ادبیات شدند. ادبیات مربوط به اعمال مهدی پس از ظهور در تشیع دوازده امامی تا حدود زیادی تحت تأثیر احادیث منجی‌گرایانه‌ای است که در حاشیه‌ی اهل سنت پیش‌تر شکل گرفته بود: مهدی شمشیر به دست می‌گیرد و مخالفان‌اش را نابود می‌سازد و بر جهان حکم‌رانی می‌کند و مسیح از آسمان نزول کرده پشت سر او به نماز خواهد ایستاد. خدمات متقابل شیعه و سنی در باب منجی‌گرایی در این‌جا به پایان نمی‌رسد. زیرا از یک سو دفاعیه‌پردازان امامی کوشیدند این نظر را اثبات کنند که اوصاف مذکور در احادیث اهل سنت در باب مهدی، بر امام دوازدهم شیعیان مطابقت می‌کند و از سوی دیگر، از میانه‌ی قرن هفتم هجری در میان برخی از عالمانی سنی (شافعی و گاهی مالکی و حنفی) گرایشی به پذیرفتن این نظر پدیدار شد که مهدی موعود‌‌ همان فرزند حسن عسکری است و برخی از آنان در دفاع از این ایده کتاب‌هایی نوشتند. برخی از صوفیان سنی (خصوصا نقشبندی که از نظر فقهی حنفی‌اند) بی‌آن‌که گرایشی به تشیع داشته باشند، نیز این نظر را پذیرفتند و هنوز نیز در حلقه‌های صوفیانه‌ی نقشبندیان برای ظهور امام زمان دعا می‌کنند. برای روایتی خلاصه از منجی‌گرایی در تاریخ اسلام، می‌توان به مدخل «مهدی» در دایره المعارف اسلام، ویراست دوم، انتشارات بریل، جلد پنجم، نوشته‌ی ویلفرد مادلونگ مراجعه کرد. 
این مختصری از تاریخ منجی‌باوری در اسلام. اکنون برای پاسخ به این پرسش که منجی‌گرایی چه نقشی در میان شیعیان (دوازده‌امامی) ایفا می‌کند، باید به جامعه‌شناسی منجی‌باوری بپردازیم. پرسشی که مرتبط با پرسش فوق به نظر می‌رسد این است که جنبش‌های منجی‌گرا در چه فضایی شکل می‌گیرد. در اختیار داشتن تحلیلی از این‌که جنبش‌های منجی‌گرا در چه فضایی شکل می‌گیرد، به ما کمک می‌کند تا نقش و کارکرد این جنبش‌ها را در میان شیعیان بهتر دریابیم. یک پاسخ به پرسش اخیر این است که جنبش‌های منجی‌گرا در شرایطی شکل می‌گیرند که: ۱- ساختارهای حکومتیِ پدرمیراثی (patrimonial) برقرار باشد، یعنی ساختارهای حکومتی‌ای که در آن تمام قدرت در دست رهبر و هر آن‌که او اراده کند است و هیچ ساختار قدرتی مستقل از اراده‌ی رهبری وجود ندارد، ۲- ساختارهای اجتماعی، «جاکن شده» (disoriented) و به هم ریخته باشد (مثل فروپاشی اجتماعی حاصل از حوادث طبیعی مانند سیل، زلزله و طاعون یا حاصل از حوادث مهم اجتماعی مانند فروپاشی یک سلسله‌ی پادشاهی یا رژیم سیاسی)، ۳- امکانات ایدئولوژیک رشد منجی‌باوری وجود داشته باشد (مثلا هم در آیین زرشت و هم در اسلام شیعی دوازده امامی امکانات ایدئولوژیک منجی‌باوری وجود دارد ولی مثلا در اسلام وهابی وجود ندارد) ۴- رهبر یا رهبرانی فرّه‌مند و کاریزماتیک این جنبش را به پیش ببرند (کسانی که یا خود مدعی منجی بودن‌اند مثل عبدالله ابن زبیر و یا برای فردی منجی تبلیغ می‌کنند مثل مختار و ابومسلم خراسانی) ۵- جامعه توده‌وار باشد و فردگرایی در آن شکل نگرفته باشد. این عوامل دست به دست هم داده و فضا را برای گرم شدن بازار وعده‌ی ساختن بهشتی زمینی در قالب منجی‌گرایی مهیا می‌کند. بر این اساس منجی‌گرایی با آرمان‌شهرگرایی (Utopianism) نسبت تنگاتنگی دارد. مضمون برخی از احادیث منسوب به پیامبر که در اوج منجی‌گرایی در تاریخ اسلام رواج یافت (مانند: مهدی زمین را از عدل و داد پر می‌کند، همان‌طور که قبلا از ظلم و جور پر شده بود)، نشانه‌ای از این پیوند است. بر این اساس یکی از کارکردهای مهم جنبش‌های منجی‌گرا وعده‌ی پر کردن حس خلاء، بی‌امنیتی و نومیدی حاصل از عدم ثبات قدرت سیاسی و نهادهای اجتماعی است. از این بحث می‌توان چنین نتیجه گرفت که به مقداری که جامعه‌ای از ثبات اجتماعی برخوردار باشد، ساختار سیاسی دموکراتیک داشته باشد، و تفکر نقادانه -که اجازه‌ی توده‌وار شدن جامعه را نمی‌دهد- در آنجای‌گیر شده باشد، جنبش‌های منجی‌گرا شانس رشد کمتری دارند، گرچه حتی در این شرایط نیز منجی‌باوری هم‌چنان به صورت فرقه‌هایی در گوشه و کنار با توانِ کم بروز و نمود خواهد داشت. برای روایتی خلاصه از جامعه‌شناسیِ جنبش‌های منجی‌گرا، مقاله‌ی سعید حجاریان با عنوان «موعودگرایی و هزاره‌گرایی» در مجله‌ی آیین، شماره‌ی ۷ خواندنی است.
بامدادخبر: به نظر شما، در تاریخ تشیع، کدام نظام سیاسی بیشتر از ویژگی‌های مردم سالارانه برخوردار بوده است؟
صرفاً به نحو شرطی به این پرسش می‌توان پاسخ داد (اگر اصولا بتوان)، به این صورت که: اگر مفاهیم برساخته‌ی مدرن (مثل دموکراسی) را -برای سنجش برهه‌هایی از تاریخ که هنوز این مفاهیم در آن شکل نگرفته اند- بتوان به کار برد و با این کار مرتکب خطای «زمان‌پریشی» (anachronism) نشد، آن‌گاه به نظر می‌رسد که اوایل حکومت فاطمیان (به طور خاص تا پیش از خلافت خلیفه‌ی فاطمی حاکم بامر الله) نمونه‌ای از حکومتی شیعی (اسماعیلی) است که با معیارهای امروزی شاید بتوان آن‌را بیشتر برخوردار از ویژگی‌های مردم‌سالار دانست. ذیل این برهه از حکومت فاطمی (بر خلاف حکومت صفوی) اهل سنت تحت اجبار برای شیعه شدن قرار نگرفتند. قاهره‌ی دوره‌ی فاطمیان شهری با فرهنگ‌های متنوع و اقوام و مذاهب و فرق مختلف بود و یهودیان و مسیحیان در دین‌ورزی خود آزاد بودند.
بامدادخبر: برخی روشنفکران دینی (البته اگر با این عبارت موافق باشیم) تلاش می‌کنند که تلقی دموکراتیکی از دین به طور عام و تشیع به طور خاص ارائه دهند. به عقیده شما لزوم چنین تلاشی چیست و چگونه می‌توان ماهیت چیزی که از آسمان می‌آید و بر مدار تکلیف گرایی است را با مفاهیم حق مدارنه همخوان و یا هم ارز دانست؟
عنوان روشن‌فکری دینی به نظر نمی‌رسد که متنافی الاجزاء و متناقض باشد، آن‌چه که ممکن است متنافی‌الاجزاء باشد عنوان «روشن‌فکر دین‌دار» است و این دو عنوان، بر خلاف نظر بسیاری، یکی نیستند. روشن‌فکری دینی، در حالت ایده‌آل‌اش، به معنای جمعی از دین‌داران که کار روشنفکری می‌کنند، نیست بلکه به معنای جمعی از روشن‌فکران است –که چه شخصاً دین‌دار باشند و چه نباشند- اولا به انحای فهم دین معتقدند و ثانیا نحوه‌ای فهم دینی سازگار با جهان جدید را ممکن می‌دانند و ثالثا در راستای بسط چنین فهم و خوانشی از دین تلاش نظری می‌کنند. آن‌ها ممکن است شخصاً ندانم‌انگار و حتی خداناباور باشند اما در عین حال دین را برساخته‌ای اجتماعی بدانند که فهم یگانه و متصلّبی ندارد و حتی اگر فهم غالب از دین در روزگار ما، فهمی غیر دموکراتیک است، هم‌چنان امکان به دست دادنِ فهمی سازگار با جهان جدید (و ارزش‌های برخاسته از آن مانند علم‌باوری، دموکراسی، حقوق بشر، چندفرهنگ‌گرایی و غیره) از دین ممکن و گشوده است. ایرادی مانند این‌که قوام دین‌داری به تعبد است و قوام روشنفکری به عقل‌ورزیِ مستقل از دین و این‌دو با هم جمع نمی‌شوند، اگر هم ایراد واردی باشد، به عنوان «روشنفکر دین‌دار» وارد است و آن‌را متنافی‌الاجزاء خواهد کرد و نه روشن‌فکری دینی را. 
حال پاسخ به این پرسش که: به دست دادنِ تلقی دموکراتیکی از دین چه ضرورتی دارد؟ من ترجیح می‌دهم از اهمیت چنین کاری به جای ضرورت‌اش سخن بگویم. این کار اهمیت‌ دارد زیرا در جوامعی مانند ایران و بسا کشورهای دیگر مسلمان‌نشین، بسیار بعید است بتوان به جامعه‌ای دموکراتیک و ملتزم به حقوق بشر رسید، بی‌آن‌که عموم متدینان قانع شده باشند چنین جامعه‌ای با دین‌داری آنان ناسازگار نیست. و اما این‌که: چگونه می‌توان ماهیت چیزی که از آسمان می‌آید و بر مدار تکلیف‌گرایی است را با مفاهیم حق‌مدارانه هم‌خوان و یا هم‌ارز دانست؟ اگر منظور از «از آسمان آمدن دین» این باشد که آدمیان در شکل دادن به آن‌چه امروزه دین (در بحث ما: اسلام و به طور خاص تشیع) خوانده می‌شود، هیچ نقشی نداشته‌اند و دین بی‌هیچ کم و کاستی سراسر وحی الهی است، آن‌گاه به نظر می‌رسد که اولاً روشن‌فکران دینی ضرورتی ندارد که معتقد باشند دین از آسمان آمده است. چنان‌چه پیش‌تر گفتم آنان می‌توانند ندانم‌انگار و یا حتی خداناباور باشند. حتی بخش دین‌دارِ روشنفکران دینی ضرورت ندارد که معتقد به «از آسمان آمدن دین»، به معنای سنتی کلمه، باشند. آن‌ها می‌توانند دین را برساخته‌ای اجتماعی که حاکی از آسمان (یا امر الاهی) است، بدانند و نه نازل شده از آسمان. ثانیاً گرچه فهم غالب از دین، فهمی تکلیف‌مدار است، اما رگه‌هایی از برشمردن حقوق آدمیان نیز در متون دینی یافت می‌شود. به همین دلیل است که فقیهی مانند آیت‌الله منتظری می‌تواند این رگه‌ها را استخراج کند و علاوه بر رساله‌ی تکالیف، «رساله‌ی حقوق» تألیف نماید. به هیچ عنوان منظور این نیست که به دست دادن فهمی حق‌مدار از اسلام و تشیع کار ساده‌ای است، بی‌شک برای چنین کاری راه درازی در پیش است، اما منظور این هست که چنین کاری را به سادگی (و یا شاید اصلاً) ناممکن نمی‌توان دانست و یا در چنین کاری به دیده‌ی کم نمی‌توان نگریست.
بامدادخبر: جمهوری اسلامی، یک نظام سیاسی و مثال ملموسی از حکومت شیعی است. از سوی دیگر، برخی هنوز از حکومت شیعی و نوعی اسلام سیاسی حمایت می‌کنند اما نه سیستمی که امروزه در جمهوری اسلامی شاهدش هستیم. به نظر شما، آیا می‌توان یک نظام سیاسی شیعی اما متفاوت از جمهوری اسلامی تشکیل داد؟
اگر منظور از «نظام سیاسی شیعی» نظامی باشد که یک ایدئولوژی شیعی را بر هر ایدئولوژی دیگری برتری می‌بخشد، آن هم به نحوی که این برتری را صریحاً در قانون اساسی‌اش تصریح کرده باشد (مثل قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران که در آن صراحتاً «مذهب رسمیِ» کشور شیعه‌ی دوازده امامی است)، چنین نظامی، هر چه که باشد، نظامی دموکراتیک نیست. مسأله این نیست که آیا می‌توان نظام سیاسی شیعی‌ای پیش نهاد که «متفاوت از جمهوری اسلامی» باشد، بلکه مسأله آن است که بتوان نظامی سیاسی پیش نهاد که دموکراتیک باشد. به این معنا «حکومت شیعی» یا «حکومت اسلامیِ دموکراتیک» ممکن نیست، هم‌چنان‌که «حکومت مسیحی دموکراتیک» ممکن نیست. اما حزب شیعی یا اسلامی یا مسیحی دموکراتیک ممکن است. حکومت دینی دموکراتیک ممکن نیست زیرا چنین حکومتی، در حالت ایده‌آل‌اش، یک ایدئولوژی دینی را در قیاس با ایدئولوژی‌های (سکولار یا دینیِ) دیگر، از پیش در قالب قانون اساسی‌اش، ترجیح نظاممند داده است. در حالی‌ که حکومت دموکراتیک، در حالت ایده‌آل‌اش، نسبت به ایدئولوژی‌های دینی و سکولار بی‌طرف است. بر این اساس، «حکومت اسلامی دموکراتیک» ممکن نیست و چنین ترکیبی متنافی الاجزاء است، اما در عین حال، اسلام سیاسی دموکراتیک ممکن است. اسلام برای دموکراتیک شدن نیازی به غیر سیاسی شدن ندارد، بلکه نیاز به آن دارد که به صورت متفاوتی سیاسی شود، یعنی به این صورت که قواعد کنش‌گری سیاسی در جهان جدید را به رسمیت بشناسد: انتخابات عادلانه با حضور تمام گروه‌های مذهبی، جنسی، ملی، نژادی و غیره را بپذیرد، به نتایج آن ملتزم باشد، شفافیت در کار سیاسی را بپذیرد، صرفاً از طریق قانع ساختن افکار عمومی برای خود وزن سیاسی کسب کند و در صورت کسب قدرت سیاسی، آن را به شیوه‌ای دموکراتیک واگذار کند. بازیگران اسلام سیاسی می‌توانند به این قواعد تن در دهند و نمونه‌هایی از شکل‌گیری اسلام سیاسی دموکراتیک را امروزه می‌توان در گوشه و کنار جهان مسلمان‌نشین سراغ گرفت.
بامدادخبر: اساسا با کارآمد بودن نظام‌های لیبرالی در نظام سیاسی یک کشور چه الزام به دینی کردن حکومت هست؟ زیرا برخی با این قرائت که ایرانیان مسلمانان و طبیعتا حکومت دینی شیعی می‌خواهند مدعی موجه بودن چنین نظامی هستند، اما آیا شیعه بودن یک جامعه به مثابه آن است که همه شیعیان تنها یک قرائت از حکومت دینی دارند؟ در صورتی‌که همین مومنان خواهان آزادی نوع پوشش، آزادی سبک زندگی و رواج و گسترش مفهوم لذت در زندگی‌اند کما اینکه آمارهای مسافرت‌های توریستی ایرانیان این موضوع را به خوبی نشان می‌دهد. آیا با این وجود هم می‌توان حکومتی شیعی را حکومت جایگزین حکومت لیبرالی دانست؟ 
متدینان، حتی برای متدینانه زیستن، نیازمند حکومت غیر دینی دموکراتیک‌اند. ذیل حکومت غیر دموکراتیک دینی، متدینان نیز نخواهند توانست، به نحوی اصیل، متدینانه بزیند. تدین در صورت اصیل‌اش به آزادیِ متدینانه نزیستن نیاز دارد که حکومت غیر دموکراتیک دینی، سلب‌کننده‌ی چنین آزادی‌ای است. متدین بودن اکثریت یک جامعه، جوازی برای دینی کردن حکومت نیست بلکه به عکس -با در نظر گرفتن این واقعیت که فهم غالب از دین، فهمی غیر دموکراتیک است- متدین بودن اکثریت یک جامعه، اهمیت تلاش برای دموکراتیک کردن حکومت (و نیز فهم دینی) در آن جامعه را دو چندان می‌کند. 
بامدادخبر:‌اقلیت‌های مذهبی و به خصوص بهاییان چه جایگاهی در ایران فردا خواهند داشت؟ آیا اقلیت‌های مذهبی می‌توانند پتانسیلی برای گذار به دموکراسی باشند؟ 
پاسخ به این پرسش که اقلیت‌های مذهبی چه جایگاهی در ایران فردا «خواهند داشت»، از عهده‌ی فردی غیر‌پیش‌گو خارج است. اما پاسخ به این پرسش که اقلیت‌های مذهبی چه جایگاهی در ایران فردا «می‌توانند» و یا «باید» داشته باشند، ممکن است. اقلیت‌های مذهبی مصداق تنوع و چندگونگی فرهنگی‌اند و از این جهت امکان‌هایی برای گذار به دموکراسی فراهم می‌آورند. تنوع دینی در هند یکی از زمینه‌های شکل‌گیری نزاع‌های مذهبی فراوان، و هم‌هنگام یکی از زمینه‌های شکل‌گیری یکی از کم‌نظیر‌ترین شکل‌های مدارا و چندفرهنگ‌گرایی در جهان امروز بوده است. بر این اساس باید گفت ایران معاصر چندان بخت‌یار نبوده است، زیرا، به نسبت کشوری مثل هند، تنوع مذهبی بسیار کمی را به خود دیده است. اکثریت ایرانیان مسلمان‌اند و اکثریت مسلمانان ایرانی شیعه‌اند و اکثریت مسلمانان شیعه‌ی ایرانی، دوازده‌ امامی‌اند. آن‌چه که بیشتر مایه‌ی اسف است این است که سرشماری اخیر صورت گرفته از سوی حاکمیت در ایران نشان داد که تنوع مذهبی اندکی که در ایران به رسمیت شناخته می‌شود نیز در حال از بین رفتن است. مثلا کمتر از ده هزار نفر کلیمی در ایران زندگی می‌کنند که طی ۱۰ سال گذشته نه تنها بر تعداد آن‌ها افزوده نشده که حتی ۵۰۰ نفر از تعداد آن‌ها نیز کاسته شده. این یعنی مهاجرت کلیمیان از ایران، خصوصا جوانان‌ترهای آن‌ها فزونی گرفته است. با این حساب با در نظر گرفتن این حدس که کلیمیان باقی‌مانده از نسل میان‌سال و/ یا پیر هستند، می‌توان حدس زد که طی چند ده سال آینده دیگر کلیمی‌ در ایران نخواهیم داشت. این دقیقاً سیاستی است که حاکمیت دنبال می‌کند: حذف تنوع (مذهبی-سیاسی-جنسی و غیره) و تحمیل یکّه‌گیِ سازگار با سیاست‌های خود. در این میان بهائیان وضعی از همه اسف‌ناک‌تر دارند: مذهب‌شان مطلقاً (حتی در حد داشتن دانشگاهی زیرزمینی برای خودشان) به رسمیت شناخته نمی‌شود، مطلقاً پس از دیپلم حق تحصیل ندارند، تا حدود زیادی حق کسب از آن‌ها گرفته شده و حتی در مواردی حق حیات نیز از آن‌ها سلب گردیده و به قتل رسیده‌اند. ایده‌آل حاکمیت این است که بهائیان از ایران مهاجرت کنند تا طی چند دهه‌ی آینده این تنوع مذهبی هم مثل کلیمیان رنگ ببازد. مسجد و مدرسه‌ی علمیه‌ی اهل سنت و حسینیه‌ی دراویش نیز در راستای تنوع‌زدایی با بلدوزر تخریب می‌شود. از قضا به نظر می‌رسد یکی از انگیزه‌های حاکمیت برای سیاست جدید «دو بچه کافی نیست»، نگرانی از رشد جمعیت مناطق سنی‌نشین باشد. زیرا در حالی‌که نرخ رشد جمعیت در مناطق شیعه‌نشین در دو دهه‌ی گذشته سیر کندی به خود گرفت، مناطق سنی‌نشین هیچ‌گاه از سیاست «دو بچه کافی است» پیروی نکردند و در نتیجه نرخ رشد جمعیتشان کند نشد. حاکمیت با این سیاست جدید می‌خواهد از تغییر ترکیب جمعیتی شیعه-سنی جلوگیری کند، حتی به این قیمت که به لشگر گشنه‌گان و بی‌کاران افزوده شود. هر گونه مهندسی اجتماعی برای حذف تنوع مذهبی، کنشی غیر دموکراتیک است و فعالان دموکراسی‌خواه باید با آن مبارزه کنند. هرچه جامعه‌ی ایران از نظر مذهبی متنوع‌تر باشد، امکان‌های دموکراتیک‌ بیشتری پیش روی ایرانیان گشوده خواهد شد. ما تجربه‌ی زیستن با افغان‌ها را پیش رو داریم -که تازه از نظر مذهبی اکثر آن‌ها شیعه بودند- و روی‌هم‌رفته سربلند بیرون نیامدیم. می‌توان این‌چنین گمانه زد که اگر تنوع مذهبی-قومی-نژادی بیشتری بر ایران حاکم می‌بود، چه بسا امروز تجربه‌ی پخته‌تری از تعامل مداراگرا با این تنوع‌های پیش‌رو در اختیار ‌می‌داشتیم.
بامدادخبر: یکی از موارد قابل بحث درباره تشیع و دموکراسی، بحث حقوق اقلیت‌ها بویژه اقلیت‌های دینی است؛ مثلا امروزه شاهدیم حقوق بهائیان در حکومت جمهوری اسلامی نقض می‌شود و این تلقی از تشیع اساسا بهائیت را قبول ندارند. به نظر شما، آیا می‌توان امید داشت که حقوق اقلیت‌ها در یک حکومت شیعی رعایت شود؟ 
حقوق اقلیت‌های مذهبی که سهل است، حقوق شیعیانِ دگراندیش هم در حکومت شیعی امکان رعایت شدن ندارد. مراجع تقلید، که بالارتبه‌ترین فرد در طایفه‌ی شیعه (دست‌کم از نظر خود شیعیان) به حساب می‌آیند، در جمهوری اسلامی ایران از حقوق مسلم خود بی‌بهره‌اند (مگر این‌که کاملا مطیع حاکمیت باشند) چه رسد به دیگران. حکومت دینی (شیعه باشد یا سنی، مسیحی باشد یا بودایی) از اساس بر تبعیض بنا شده است و اساساً نمی‌تواند، به نحوی نظام‌مند، حقوق کسی را برآورده کند.

گفتگویم با سهراب رزاقی؛قدرتمندسازی جامعه‌ی مدنی، مهم‌ترین مسوولیت اپوزیسیون

منبع:بامداد خبر


فقدان آموزش حقوق بشر در نظام آموزش و پرورش ایران، ارزیابی و آسیب‌شناسی نبود چنین نوع آموزشی و هچنین نقش آموزش حقوق‌بشر در شکل‌گیری جامعه مدنی و بالاخره تاثیر اپوزیسیون ایران در شکل‌گیری جامعه مدنی پویا در ایران، پرسش‌هایی بود که باعث طرح این گفتگو گردید. گفتگویی با دکتر سهراب رزاقی، استاد پیشین دانشگاه علامه طباطبایی و کار‌شناس جامعه مدنی.
آقای رزاقی که از آغاز دهه‌ی ۸۰ خورشیدی در قالب موسسه غیرانتقاعی «کنشگران داوطلب» به فعالیت‌های آموزشی، پژوهشی و ظرفیت‌سازی فعالان و سازمان‌های جامعه مدنی می‌پرداخت، در آبان ماه ۸۶ توسط نیروهای امنیتی بازداشت شد و مدتی را در بند ۲۰۹ زندان اوین به سر برد. او پس از انتخابات خرداد ۸۸ از ایران خارج شد و چندی پیش به طور غیابی به به ۲۰ سال زندان و جریمه نقدی ۵۵۰ هزار یورویی محکوم گردید.
وی در این گفتگو به لزوم و باید‌ها و چگونگی تحقق جامعه مدنی در ایران پرداخته است.
بامدادخبر: آموزش دموکراسی و حقوق بشر در نظام آموزشی فعلی ایران چه جایگاهی دارد و نبود چنین جایگاهی چه معایبی را در پی دارد؟
سهراب رزاقی: متاسفانه هرگز موضوع دموکراسی و حقوق بشر در نظام آموزشی ما جایگاهی نداشته است. به همین دلیل آن چیزی که در نظام آموزشی ما همواره مسلط و حاکم بوده گفتارهای دموکراسی‌ستیز و اندیشه‌های ضد حقوق‌بشر است. چرا که همواره صاحبان قدرت در ایران، دموکراسی و حقوق‌بشر را دارای ریشه‌ی غربی و آن را ایدئولوژی بدخیم بشری می‌پنداشته‌اند. محصول چنین نظام آموزشی، شکل‌گیری و تربیت شخصیت‌های اقتدارگرا است که مهم‌ترین مشخصه چنین شخصیتی، داشتن روحیه مازوخیسیتی و سادیستی به عبارت دیگر دگرآزاری و خودآزاری است. همچنین این نظام آموزشی باعث می‌شود که در سطح جامعه، یک رابطه‌ی آمرانه و و نابرابر شکل گیرد. به همین خاطر می‌بینیم که این نوع رابطه عمودی و آمرانه هم در سطح خانواده و مدرسه و هم در سطح جامعه وجود دارد. این چرخه‌ها مرتبا یکدیگر را بازتولید می‌کنند و این امر باعث می‌شود که اساسا در جامعه‌ی ما، رویکردی غیر دموکراتیک و غیر حقوق‌بشری مسلط باشد. روابط و مناسبات دمکراتیک در حاشیه قرار گیرد. 
رویکرد غیر دمکراتیک و غیر حقوق بشری باعث می‌شود که همواره به شهروندان به مثابه افراد غیر بالغ و صغیر نگریسته شود و رابطه‌ای نابرابر بین شهروندان و… در جامعه شکل گیرد شهروندانی منفعل درجامعه ظهور و بروز یابد. در حالی‌که لازمه یک جامعه دموکراتیک، شهروندانی فعال است. مهم‌تر از همه در نبود آموزش دموکراسی و حقوق‌بشر، شهروندان از حق آگاهی از حقوق‌شان، ابزاری برای یادگیری، اقدام و تغییر محروم می‌شوند همچنین تمایز‌ها و تفاوت‌ها در جامعه به رسمیت شناخته نمی‌شود و حقوق انسان‌ها و گروه‌های اجتماعی نادیده گرفته می‌شود و بطور مستمر نقض می‌گردد. فرهنگ خشونت و سکوت جایگزین فرهنگ مدارا و رواداری می‌شود. از همه مهم‌تر باعث می‌شود که شهروندان نتوانند از منظر معیارهای دموکراتیک و حقوق بشر به خود و محیط اطراف‌شان بنگرند و بر مبنای آن به داوری بپردازند.
به دستاورد‌هایی که یک نظام آموزشی صحیح می‌تواند برای ایران امروز ما داشته باشد چیست؟ در خصوص بایدهای الزام‌آوری که وجود دارد و مواردی که تحول سیستم آموزشی امروز را بایسته و الزامی می‌کند توضیح دهید؟
این نکته‌ی مهمی است که اساسا نوعی دگردیسی باید در نظام آموزشی ما رخ بدهد؛ یعنی گذار از نظام تکلیف‌مدار به نظام حق‌مدار. در نظام‌های جدید آموزشی است که بحث حق‌مداری و حق مطرح می‌شود. بنابرین در نظام آموزشی جدید است که باید به آموزش دموکراسی و حقوق بشر توجه کنیم چرا که آموزش دموکراسی و حقوق بشر فرآیندی دائمی و مستمر است که به وسیله‌ی آن، همه‌ی مردم در تمامی سطوح توسعه و تمام اقشار، احترام به‌ شان انسانی و تضمین این احترام در همه‌ی جوامع بشری را فرا می‌گیرند. مسوولیت آموزش حقوق بشر با تمام اقشار جامعه اعم از دولت، سازمان‌های مدنی، انجمن‌های حرفه‌ای و صنفی و تک تک افراد جامعه است. آموزش حقوق بشر و دموکراسی دو هدف اصلی را دنبال می‌کند، یکی بحث یادگیری حقوق بشر و دموکراسی است و دوم یادگیری برای حفظ حقوق بشر و دموکراسی. ما این دو جنبه را باید در نظر داشته باشیم. آموزش حقوق بشر به معنی یادگیری آن، جنبه‌ی‌ شناختی دارد. اما یادگیری برای حفظ حقوق بشر جنبه‌ی مهارتی و کارکردی دارد. بنابراین ما باید تلاش کنیم که نظام آموزشی‌ که حق‌مدار است و بر این مبنا شکل می‌گیرد به هر دو بعد آموزش توجه داشته باشد. یعنی هم جنبه‌ی‌ شناختی و هم جنبه‌ی مهارتی داشته باشد. آموزش برای حفظ حقوق بشر و دموکراسی به معنی درک پذیرش اصول برابری شان انسانی افراد و تعهد نسبت به رعایت حفظ حقوق تمامی مردم است. 
هدف این آموزش شفاف‌سازی ارزش‌ها و تغییر نگرش‌هاست. تغییر نگرش‌ها از رابطه‌ی عمودی به رابطه‌ی افقی. توسعه‌ی همبستگی است که بر مبنای آن همه‌ی انسان‌ها با هم برابرند و آموزش مهارت‌هایی که منجر به حمایت‌گری از حقوق بشر می‌شود. این رویکرد باعث می‌شود که بر مبنای این آموزش‌ها ما یک تحلیل موقعیتی از نگاه حقوق بشر و دموکراسی و راهبردی کردن واکنش‌ها نسبت به بی‌عدالتی و عدم توازن قدرت و مافوق قدرت سیاسی داشته باشیم. بنابراین دموکراسی و حقوق بشر را باید در سطوح مختلف فردی، جمعی و نهادی ترویج و از آن‌ها دفاع کرد. باید این اصول را یاد بگیریم و تلاش کنیم در زندگی فردی به آن‌ها عمل کنیم و صرفا در حد شعار باقی نماند. ما کمتر می‌بینیم که دموکراسی و حقوق بشر در زندگی روزمره درست درک شود و با مسوولیت‌های ما پیوند بخورد.
روش‌های عملیاتی که به این مساله سویه‌های پراتیک می‌دهد چیست و چه روش‌های عملی باید در نظر گرفته شود تا شاهد بسط این گفتمان باشیم به طوری که هم در قالب مهارتی و هم آموزشی که شما ذکر کردید به نتیجه برسیم؟ روش‌های عملی چیست و چه تحولاتی در نظام آموزشی ما باید رخ دهد، چه نهادهایی باید جابه‌جا شود یا چه چیزی در کتب درسی تغییر کند؟
ببینید در چند سطح می‌شود این بحث را انجام داد. یکی بحث گفتمان‌هاست. گفتمان‌ها هستند که رفتار‌ها را شکل و جهت می‌دهند. بنابراین اولین تحولی که باید صورت بگیرد تحول در گفتمان‌هاست. یعنی گفتمان‌هایی که دموکراسی‌ستیز و ضد حقوق‌بشر هستند اساسا نمی‌توانند حامل چنین تحولی در رفتار‌ها باشند. بنابراین اولین گام در رسیدن به این هدف این است که ما این تغییر گفتمانی را صورت دهیم و گفتمان دموکراسی و حقوق بشر وارد ساختار نظام آموزشی ما و ساختار جامعه‌ی ما بشود. ما تاکنون هر جا بحث دموکراسی و حقوق بشر را مطرح کرده‌ایم، بیشتر جنبه‌ی اشتیاق داشته است و کمتر به صورت نهادی به آن پرداخته شده است. یعنی نهاد‌های دموکراتیک و نهاد‌های حقوق بشری در جامعه‌ی ایران نهادینه نشده‌اند. در حالی که برای آنکه ما بتوانیم این هدف را پیش ببریم باید به نهاینه کردن نهاد‌های دموکراتیک و حقوق بشر اقدام کنیم. یعنی در کنار تحول گفتمانی که باید صورت بگیرد باید در زمینه‌ی عملی هم به نهاد‌ها توجه کنیم. موضوع مهم دیگری که در اینجا مطرح می‌شود بحث آزادی انجمن‌هاست. تا زمانی که آزادی انجمن‌ها در ایران شکل نگیرد و تحقق پیدا نکند، تحقق دموکراسی سرابی بیش نخواهد بود. به این دلیل است که افراد به تنهایی نمی‌توانند در مقابل قدرت مسلط و سلطه‌گری که در جامعه مستقر است بایستند. تنها زمانی می‌شود قدرت را مهار کرد که در کنارش قدرت در کنار قدرت باشد، یعنی قدرت اجتماعی در مقابل قدرت سیاسی قرار بگیرد. در آن صورت می‌شود توازن را ایجاد کرد و مبارزه را پیش برد. بنابراین راه عملی که می‌شود در این راستا پیشنهاد کرد بحث آزادی انجمن‌ها و نهادینه کردن نهاد‌های مدنی است. در کنار این موضوع بحث ساختار قدرت سیاسی و سایر ساختارهای قدرت است. این ساختار قدرت در خانواده‌ی ما به یک شکل عمودی و در رابطه‌ی پدر و مادر و فرزندان وجود دارد و همچنین در مدرسه‌ی ما و بعد هم در ساختار سیاسی ما که این چرخه‌ها یکدیگر را بازتولید می‌کنند. بنابراین ما باید سعی کنیم این روابط و مناسبات موجود را تغییر دهیم و به یک رابطه‌ی برابر تبدیل کنیم و این خود تحولی است که باید در ساختار خانواده‌ی ما صورت بگیرد و در روابط و مناسباتی که وجود دارد. در مدرسه‌ی ما صورت بگیرد یعنی ساختار نظام آموزشی ما صورت بگیرد. حتی روابطی که معلم با شاگرد در سر کلاس درس دارد و نوع چیدمان میز و نیمکتی که در مدرسه وجود دارد، تماما تولیدکننده‌ی این رابطه‌ی عمودی است. من فکر می‌کنم اگر این تحول ایجاد شود در کنار تحولاتی که در ساختار اجتماعی ما و فرهنگ عمومی ما صورت می‌گیرد، می‌تواند بیان‌گر این باشد که ما از یک پارادایم به پارادایم دیگری حرکت کنیم.
در خصوص نظام آموزشی می‌خواهم به نقش دولت و نهاد‌های خصوصی اشاره کنم. شما معتقدید که کدام نهاد باید متولی اصلی نظام‌های آموزشی باشد؟
من معتقدم آموزش دموکراسی و حقوق بشر مسئولیت تک تک آحاد جامعه است و گرچه این موضوع نافی مسئولیت دولت نیست  بعبارت دیگر آموزش دموکراسی و حقوق بشر درهر جامعه  ایی مسئولیت مشترک دولت، جامعه مدنی و بخش خصوصی است. هیچ گروهی نمی تواند  از این مسئولیت شانه خالی کند.
نهاد‌های اپوزسیون در حوزه‌ی عمل چگونه می‌توانند جامعه‌ی مدنی را بسط بدهند، یعنی ما نیاز دازیم که چه اتفاقاتی در حوزه‌ی عمل رخ بدهد، چه نهاد‌هایی فعال شوند و این نهاد‌ها چگونه می‌توانند منجر به شکل‌گیری یک جامعه‌ی مدنی در ایران شوند؟ 
در حدود صد سال است که مردم ایران برای رسیدن به دموکراسی تلاش می‌کنند. ولی مهم‌ترین چیزی که در این صد سال می‌توان مشاهده کرد این است که ایرانیان نتوانستند دموکراسی را به مثابه یک روش سازمان‌دهی اجتماعی برگزینند. صرفا یک نوع دغدغه و یک نوع اشتیاق داشتند. در واقع علت آنکه دموکراسی در ایران تحقق پیدا نکرده است، ناشی از این است که یک جامعه‌ی مدنی قدرت‌مند وجود نداشته است. این دغدغه پیش از این هم وجود داشته و حتی روشنفکران ما بعد از انقلاب مشروطیت هم در یکی از شماره‌های نشریه‌ی کاوه به این موضوع می‌پردازند. بعد از اینکه انقلاب مشروطه با مشکلاتی مواجه شد و از آرمان‌های خودش دور شد، در مجله‌ی کاوه این موضوع مطرح می‌شود که صرف جابجایی سیاسی در ایران راه به جایی نمی‌برد، مگر اینکه در ایران جامعه‌ی مدنی شکل بگیرد. یعنی رهبران مشروطه در آن دوران تاریخی به این موضوع توجه داشتند. این صدا‌ها بازتاب مناسب در بین گروه‌های اجتماعی پیدا نکردند. در تمام این سال‌ها گروه‌های سیاسی ما بیشتر به دنبال کسب قدرت سیاسی و جابجایی قدرت سیاسی بوده‌اند. این فرهنگ از زمان‌های گذشته تا حال ادامه داشته و در میان اپوزسیون ما امری ساری و جاری بوده است. من معتقدم اکنون هم جابه‌جایی قدرت سیاسی، راه به جایی نمی‌برد. زمانی این تغییر راه به جایی خواهد برد که یک جامعه‌ی مدنی قدرت‌مند شکل بگیرد و بتواند قدرت سیاسی را مهار کند. ما پیش از اینکه به دنبال این باشیم که چه کسی باید حکومت را در دست داشته باشد، باید چگونه حکومت کردن را یاد بگیریم. باید یاد بگیریم که چگونه می‌شود قدرت سیاسی را در ایران مهار کرد. حالا این قدرت سیاسی هر کسی که می‌خواهد باشد. من معتقدم تنها با انباشت قدرت اجتماعی است که ما می‌توانیم قدرت سیاسی را در ایران مهار کنیم. باید این تغییر رفتار و تغییر نگرش را به وجود آوریم. اگر چنین اتفاقی بیافتد ما می‌توانیم از توسعه نیافتگی سیاسی و اقتصادی خودمان و اساسا توسعه نیافتگی همه جانبه عبور کنیم. ولی اگر نتوانیم جامعه‌ی مدنی قوی و قدرتمندی را شکل دهیم، در نتیجه نمی‌توانیم شهروند قدرتمندی هم داشته باشیم. جامعه‌ای که جامعه‌ی مدنی قوی و قدرتمند و شهروند قدرتمند نداشته باشد، اسیر استبداد و دیکتاتوری خواهد بود. نکته‌ی مهمی که وجود دارد این است که اپوزسیون و گروه‌های مخالفی که تلاش می‌کنند، تا کنون بذری نکاشته‌اند که انتظار داشته باشند در آینده محصولی درو کنند. بنابراین بزرگ‌ترین مسئولیتی که در حال حاضر فعالان مدنی و سیاسی دارند و مهم‌ترین پروژه‌ای را که می‌توانند دنبال کنند، پروژه‌ی قدرتمندی جامعه‌ی مدنی و قدرتمندی شهروندان است. در این صورت است که می‌توانیم انتظار داشته باشیم که تحولی که در آینده‌ی ایران رخ می‌دهد، تحولی دموکراتیک باشد.
 ما می‌توانیم دو نوع رویکرد نسبت به جامعه‌ی مدنی داشته باشیم. یکی اینکه گاهی جامعه‌ی مدنی مثل علف‌هایی خودرو و در شرایط خاصی شکل می‌گیرد که اینجامعه‌ی مدنی لزوما مترادف با جامعه‌ی مدنی دموکراتیک و توسعه گرا نیست و چه بسا ممکن است ضد دموکراسی و ضد توسعه هم باشد. این زمانی است که جامعه‌ی مدنی به صورت خودرو رشد می‌کند و در بیشتر جوامع این اتفاق افتاده است. اما رویکرد دوم این است که ما چگونه می‌توانیم یک جامعه‌ی مدنی دموکراتیک و توسعه گرا بسازیم. اینجاست که نیاز داریم یک طرح و برنامه‌ای برای ساختن جامعه‌ی مدنی داشته باشیم. اینجامعه‌ی مدنی می‌تواند متناسب با سرمایه‌ی اجتماعیمان، امکانات و ظرفیت‌هایی که وجود دارد ساخته شود. بنابراین ما نیازمند یک طرح و برنامه برای ساختن یک جامعه‌ی مدنی هستیم که بتواند حامل توسعه و دموکراسی برای جامعه‌ی ایران باشد.
می‌خواهم درباره‌ی همین طرحی که به آن اشاره کردید صحبت کنیم. آیا شما به عنوان فعالی در حوزه‌ی جامعه‌ی مدنی، طرحی برای ایجاد جامعه‌ی مدنی دارید؟
این طرح لزوما نمی‌تواند طرح کاملی باشد و همه‌ی جوانب را در نظر بگیرد، چون اساسا در مرحله‌ی عمل است که طرح ساخته می‌شود، شکل می‌گیرد و کامل می‌شود. ولی در مجموع می‌توان اجزای این طرح را بیان کرد و مشخص کرد که چگونه این فرایند شکل می‌گیرد. اما مهم‌ترین چیزی که ما اکنون نیاز داریم این است که بتوانیم یک نسل جدیدی از کنشگران مدنی را در ایران تربیت کنیم که آن‌ها بتوانند در محیطی که زندگی می‌کنند، این جامعه‌ی مدنی را شکل بدهند. گرچه نوع نگاهی که نسبت به جامعه‌ی مدنی وجود دارد گه‌گاه متفاوت است. گاهی اوقات می‌بینیم که گروه‌های سیاسی نسبت به جامعه‌ی مدنی به صورت ابزاری برخورد می‌کنند. اولین گام این است که ما بتوانیم جامعه‌ی مدنی را به صورت مستقل در نظر بگیریم و نه به عنوان ابزار. چون در صورت ابزاری دیدن‌‌ همان اتفاقی می‌افتد که حداقل در صد سال گذشته رخ داده است یعنی جامعه‌ی مدنی ابزاری برای رسیدن به قدرت شده است ولی بعد می‌بینیم که خود‌‌ همان جامعه‌ی مدنی در مراحل بعد قربانی شده است. همانطور که در سال ۵۷، در نهضت ملی و انقلاب مشروطه دیدیم. یعنی در هر سه تجربه‌ی بزرگی که در تاریخ معاصر داشتیم، این اتفاق افتاده است. اولین گامی که برای رسیدن به آن طرح و پلن نیاز داریم، تربیت نسل جدیدی از فعالان مدنی است که از ایران خارج شده‌اند و این می‌تواند خلائی را که به وجود آمده است، پر کند. ولی بعد باید تلاش کنیم که این نسل جدید شکل گرفته هم از لحاظ دانشی و هم از لحاظ بار مهارتی رشد کند تا بتوانند این پروژه را در حوزه‌های مختلف، چه در ساختار خانواده، چه در مدرسه و چه در ساختار سیاسی، به پیش ببرند.
برای این طرح شما چه ساختار حقوقی نیاز است و در حوزه‌های حقوقی و آموزشی چه پیشنهادهایی دارد؟ ممکن است به صورت عینی در این خصوص مواردی را ذکر کنید؟
ساختار حقوقی ما اساسا به بحث آزادی انجمن‌ها توجهی نمی‌کند و مهم‌ترین قانونی که در رابطه با آزادی انجمن‌ها وجود دارد مربوط به قانون تجارت ۱۳۱۱ است که بعد‌ها در سال ۱۳۳۷ اصلاحیه‌ای بر قانون سال ۱۳۱۱ نوشته شده بود زده شد که مربوط به موسسات غیر انتفاعی و غیر تجاری است. یا در اصل ۲۷ قانون اساسی هم به صورت کلی این بحث مطرح شده است. ولی این ساختار حقوقی که الان وجود دارد محدودیت‌های زیادی برای فعالیت انجمن‌ها ایجاد می‌کند. بنابراین تحولی که باید صورت بگیرد و تلاشی که باید صورت بگیرد این است که این آزادی انجمن‌ها به رسمیت شناخته شود. ایران یکی از کشورهایی است که اعلامیه‌ی جهانی حقوق بشر و میثاقین حقوق بشر را پذیرفته است، بنابراین باید به آزادی انجمن‌ها تن بدهد. بنابراین نیاز داریم که با یک بسیج عمومی این کار را پیش ببریم و این بحث آزادی انجمن‌ها را در ایران جدی بگیریم و این تغییر ساختار حقوقی صورت بگیرد. این در بحث ساختار حقوقی که باید انجام بدهیم. و بعد نکته‌ی دوم در جغرافیای قدرت است که جامعه‌ی مدنی باید از یک جامعه‌ی مدنی ضعیف به جامعه‌ی مدنی قدرت‌مندی تبدیل شود و جایگاه خودش را در جغرافیای قدرت تعریف کند. الان در جغرافیای قدرت سیاسی ایران، جامعه‌ی مدنی نقشی ندارد. چه در بین اپوزیسیون و چه در ساختار رسمی حکومت. بنابراین من فکر می‌کنم این ضعف از خود جامعه‌ی مدنی ناشی می‌شود که باید تلاش کرد جامعه‌ی مدنی ضعیف به جامعه‌ی مدنی قوی تبدیل شود و بتواند در جغرافیای قدرت نقش خودش را تعریف کند و بتواند این بخش از جامعه را نمایندگی کند. در حال حاضر جامعه‌ی مدنی فاقد یک نقش نمایندگی از این عرصه هم در اپوزیسیون و هم در حکومت است. 
نکته‌ی دیگری که وجود دارد در ساختار نظام آموزشی است که باید بحث جامعه‌ی مدنی و دموکراسی را به کودکان از کودکی یاد داد که ما بتوانیم افراد دموکراتی را شکل بدهیم و به وجود بیاوریم. بحث جامعه‌ی مدنی و دموکراسی چیزی نیست که به عنوان یک امر تفننی به آن نگاه شود بلکه برای بقای جامعه و استفاده از سرمایه‌های اجتماعی ما لازم است. نکته‌ی دیگری که وجود دارد این است که دولت در ایران همه‌ی فضاهای مدنی را اشغال کرده است. ما باید تلاش بکنیم و فضاهای مدنی جدیدی را خلق بکنیم یا فضاهای مدنی که توسط دولت خلق شده از دولت پس بگیریم. این جامعه‌ی مدنی قوی و قدرتمند می‌تواند چنین کاری را انجام دهد. ولی در حال حاضر چون قدرتمند نیست دولت هر روز در تلاش است که جامعه‌ی مدنی را محدود‌تر کند یا کاملا از بین ببرد.
با توجه به اینکه در ایران امروز یکی از نگرانی‌های جدی که بعد از گذار ایران به دموکراسی وجود دارد همین بازتولید خشونت است، ممکن است درباره‌ی رابطه‌ی خشونت و بازتولید خشونت در یک جامعه و اینکه آموزه‌های دموکراسی در یک جامعه مدنی چه نقشی می‌تواند در مهار این خشونت داشته باشد توضیح دهید؟
یکی از معضلات عمده‌ی جامعه‌ی ما خشونت است و خشونت در تار و پود جامعه‌ی ما تنیده شده در عین حال اساسا امر مذمومی تلقی نمی‌شود و در همه‌ی سطوح نیز وجود دارد. این خشونت هم خشونت گفتاری (زبانی و کلامی) است و هم خشونت فیزیکی است که امروزه رخ می‌دهد و روز به روز هم افسارگسیخته‌تر می‌شود. در کنار بحث خشونت، بحث حس انتقام‌جویی است که در جامعه وجود دارد و فرهنگ خشونت فرهنگ انتقام‌جویی و حس انتقام‌جویی را تقویت می‌کند. بنابراین هر گروهی که بخواهد برای آینده‌ی ایران طرحی داشته باشد باید به این معضل عمیق اجتماعی توجه داشته باشد. به همین دلیل دموکراسی اینجاست که می‌تواند نقش مهمی داشته باشد، نه به عنوان نقش رهبری کننده بلکه به عنوان نقش تسهیل کننده. باید در مقابل مدرسه‌ی خشونت مکتب عدم خشونت را بسط و گسترش داد. فرهنگ عدم خشونت و فرهنگ صلح، صرفا یک ابزار نیست بلکه رویکرد ما به جامعه و برای حل و فصل منازعات اجتماعی باید به سمت عدم خشونت باشد. اساسا صلح‌سازی یک نوع مهارت است که جامعه‌ی مدنی در این قسمت می‌تواند نقش مهمی را ایفا کند و آموزش دهد که ما چگونه می‌توانیم اختلافات خودمان را به صورت مسالمت‌آمیز حل کنیم. چون می‌دانیم که اساسا در همه‌ی جوامع، اختلافات، برخورد‌ها و تنازعات وجود دارد. ولی در نظام‌های دموکراتیک تلاش می‌شود این اختلافات با روش‌های مسالمت‌آمیز  حل شود. خود سیستم رای‌گیری و رای، آیینی برای حل و فصل اختلافات است. جامعه‌ی مدنی در اینجا در تایید قوانین بازی به خصوص در رقابت‌های سیاسی و رقابت‌های اجتماعی می‌توانند نقش مهمی داشته باشد. یعنی در کنار صلح‌سازی و آموزش مهارت‌های صلح‌سازی در این قسمت می‌تواند نقش ماندگاری را ایفا کند. به همین دلیل است که اگر تلاش می‌کنیم ایران در آینده به سمت دموکراسی برود، بنابراین باید تلاش کنیم این مهارت‌هایی را که برای بقای یک نظام دموکراتیک لازم است، بیاموزیم و آموزش بدهیم.
به عنوان آخرین سوال با توجه به اینکه شما به بحث انجمن‌ها اشاره کردید، این انجمن‌ها تا چه حد می‌توانند توده‌ای شوند؟ تا چه حد می‌توانند در بین مردم بسط پیدا کنند و برای اینکه این اتفاق بیافتد چه لوازمی نیاز است؟
این به آن گفتمان مسلطی که می‌توان در جامعه ایجاد کرد باز می‌گردد. امروزه موضوع جامعه‌ی مدنی، حقوق بشر و دموکراسی یک امر حاشیه‌ای است. اگر ما بخواهیم تحولی صورت بگیرد اولین کاری که باید انجام دهیم این است که بتوانیم این موارد را به عنوان یک مساله‌ی عمومی و گفتمان مسلط در ایران جا بیاندازیم. این نکته‌ی مهمی است که باید فعالان مدنی به آن توجه نشان دهند. هنگامی که گفتمان حقوق بشر مسلط می‌شود همه‌ی مردم با لنز حقوق بشر و دموکراسی به جامعه و اطراف‌شان نگاه می‌کنند. یعنی حساس شدن به حقوق بشر و دموکراسی در زندگی روزمره به اهمیت این یادگیری می‌افزاید. ما زمانی که توانستیم این نگاه و رویکرد را در جامعه مسلط کنیم که افراد با رویکرد حقوق بشری و رویکرد دموکراتیک به مسائل نگاه کنند، آن زمان می‌توانیم بگوییم که ما موفق شدیم این را به مساله‌ی عمومی تبدیل کنیم. اما متاسفانه حتی در روشنفکری ایران هم کمتر می‌بینیم که به موضوع حقوق بشر و دموکراسی توجه می‌شود. یعنی این مسائل چه در میان دانشگاهیان ما و چه در سایر گروه‌های روشنفکری به یک مساله‌ی عمومی تبدیل نشده است. اگر بخواهیم مرحله به مرحله عمل بکنیم، اولین گام این است که ما در سطح روشنفکری و در سطح دانشگاهی این را به مساله‌ی عمومی تبدیل کنیم. بعدا از آن می‌توان امیدوار بود که از این مرحله پا فرا‌تر بگذاریم و به مرحله‌ی توده‌ای شدن و فراگیر شدن آن بپردازیم.

۱۳۹۱ مرداد ۲۷, جمعه

گفتگویم با شهلا شفیق؛حجاب اجباری، توجیهی برای حضور همیشگی نیروهای سرکوب‌گر است


 ایدئولوژی‌گرایی حکومت همیشه مانعی برای تحقق حقوق شهروندی و آزادی انتخاب سبک زندگی است؛ حکومت‌های تمامیت‌خواه همیشه در فکر شکلی واحد دادن به شهروندان خود در صورت و سیرتند، تا در قامت این موجودهای واحد، تمام صدا‌ها و سلایق را نادیده بگیرند و دوام حکومتی خود را پایدار‌تر کنند. در این میان، مخالفت با این یکسان‌سازی حکومتی، خود نوعی نافرمانی مدنی و نوعی مبارزه برای تحقق آزادی است. 
در همین خصوص گفتگویی داشتم با خانم «شهلا شفیق»، جامعه‌شناس و فعال حقوق بشر که دارای تحقیقات و تالیفات متعددی در مورد وضعیت زنان در کشورهای خاورمیانه و همچنین وضعیت مهاجران در فرانسه است. از خانم شفیق، دو کتاب تحت عنوان «زنان زیر حجاب» و «اسلام سیاسی، جنس و جنسیت» انتشار یافته است. 
او در این گفتگو از دلایل اجباری شدن حجاب در ایران و یکسان‌سازی و اصرار حکومت برای متحدالشکل کردن زنان در ایران توسط حکومت می‌گوید. همچنین ارزیابی وی از فعالیت کمپین «نه به حجاب اجباری» را نیز در ادامه خواهید خواند.
بامدادخبر – چه افرادی در پروسه اجباری شدن حجاب نقش داشتند و چه افرادی در ترویج آن نقش اساسی را ایفا کردند؟ 
بعد از انقلاب و با به قدرت رسیدن اسلام‌گرایان، آقای خمینی در یک سخنرانی که قبل از روز جهانی زن انجام داد، اعلام کرد که زنان نمی‌توانند بدون حجاب در محل کار خود حاضر شوند و این آغاز اجباری شدن حجاب در ایران بود. 
در آن زمان هیأتی از فرانسه به ریاست خانم سیمون دوبوار برای حمایت از جنبش اعتراضی زنان علیه حجاب اجباری وارد ایران شدند. آن‌ها در مدتی که در ایران بودند از مذهبیون و افراد صاحب مقام مصاحبه‌هایی را گردآوری کردند که نشان می‌دهد اکثر آنان مخالفتی جدی با این اقدام نداشتند.
به‌طور مثال آقای قطب‌زاده که بعد‌ها اعدام شد و یا آقای بنی‌صدر و بسیاری دیگر، به اجباری کردن حجاب اعتراض نداشتند و تقریبا توافقی بین همه گروه‌ها در این موضوع وجود داشت. 
زنانی مانند خانم زهرا رهنورد و دیگرانی که به نوعی جزو زنان روشنفکر اسلامی محسوب می‌شدند هم با حجاب اجباری موافق بودند. و همینان طرح‌های گسترده‌ای هم برای موفقیت طرح حجاب اجباری تهیه می‌کردند. 
منتهی در نحوه عملکردش ممکن بود بعضی‌ها اختلاف نظری هم داشته باشند، مثلا برخی مخالف سرکوب بودند و برخی موافق آن؛ اما همه متفق‌القول بودند که باید حجاب اجباری گردد. 
بامدادخبر – سکوت گروه‌های انقلابی در همراهی با حجاب اجباری ناشی از چه بود و چرا افرادی که انقلابی بودند و آزادی‌خواهی را خصیصه خود می‌دانستند در قبال این اجبار سکوت کردند و دیگران را نیز به سکوت فراخواندند؟ 
در آن زمان چپ‌ها، ملی‌ها و ملی-مذهبی‌ها (که از گروه‌های خط امام متمایز بودند) هیچ توجهی به این موضوع نداشتند، یعنی نه اینکه با قضیه حجاب اجباری موافق باشند اما با اعتراض به آن مخالف بودند و می‌گفتند که اهداف انقلاب را مخدوش می‌کند. 
چپ‌ها بر آن بودند که این مسأله دغدغه زنان بالای شهری است و مسأله زنان خلق نیست. به نظر آنان در آن زمان، مسأله اصلی مبارزه ضد امپریالیستی و مبارزه علیه فقر و مبارزه برای سوسیالیسم بود. ملی‌ها هم می‌گفتند به دلیل خطر دخالت قدرت‌های خارجی و نیز امکان بازگشت سلطنت، بهتر است نسبت به این موضوع سکوت کرد. 
تمام این موضوعات باعث شد که این گروه‌ها حجاب اجباری را مسأله‌ای فرعی قلمداد کنند که به گمان من اشتباه بزرگی بوده و هست. بعد‌ها در این باره تحقیق کردم و به این نتیجه رسیدم که این مسأله بسیار مهم‌تر از آن است که بشود آن را امری فرعی دانست. 
در حالی که همیشه به بهانه مسائل سیاسی عاجل، موضوع حجاب، که با آزادی زنان و به ویژه با آزادی جنسی مرتبط است، نادیده گرفته می‌شود. 
آزادی جنسی به معنی اختیار زنان بر بدن خویشتن، از مهم‌ترین حقوق زنان نه تنها در ایران بلکه در همه کشور‌ها بوده و هست. ولی تنها جاهایی توانستند به این آزادی جامعه عمل بپوشانند که به مدد دموکراسی و آموزش برای آن کار کردند. 
بامدادخبر – به عنوان یک فعال زن که سال‌های زیادی با مشکلات زنان درگیر بوده‌اید چقدر مسأله حجاب دغدغه زنان ایران است و چه پتانسیل‌های ایجاد شده است که امروز به سمت حجاب اختیاری حرکت کنیم؟ 
از ابتدای انقلاب حجاب اجباری یکی از دغدغه‌های زنان بوده است، مسأله موسوم به بدحجابی به روشنی نشان‌گر این دغدغه است وگرنه حجاب از سوی زنان مورد استقبال قرار می‌گرفت. 
در مورد نسل جوان هم شاهدیم که مفهوم حجاب مد نظر حکومت در عمل از بین رفته است. وقتی موضوعی در جامعه به این شکل وسیع مطرح می‌شود نشان دهنده اهمیت آن است. 
به بیان دیگر اگرچه به علت ممنوعیت‌ها، در این‌ باره آماری از نقطه‌نظرهای زنان ایران نداریم، اما می‌توانیم در واکنش جامعه نسبت به این موضوع میزان مقبولیت یا عدم مقبولیت آن را متوجه شویم. وقتی مهم‌ترین عکس‌العمل جامعه در قبال حجاب اجباری، به گفته مسوولین حکومت ایران، بدحجابی است، این خود میزان دل‌مشغولی اجتماعی را نشان می‌دهد که سال به سال هم گسترش می‌یابد. و این همه با وجود جریمه و حبس آزار. به روشنی می‌توان نتیجه گرفت که حجاب اجباری یکی از مسایل مهم سیاسی، فرهنگی و اجتماعی ایران است. 
بامدادخبر – با توجه به اینکه تمام امکانات رسانه‌ای برای ترویج فرهنگ حجاب وجود داشته در حال حاضر بروز خشونت برای این موضوع به چه علت است؟ 
همان‌طور که در قبل هم گفتم وقتی دغدغه آزادی پوشش در جامعه با مقاومت حکومت روبرو می‌شود، خود‌به‌خود تنشی آشکار یا نهان برمی‌انگیزد. اما رژیم هم به دو دلیل حاضر به کوتاه آمدن نیست. اول اینکه اجبار حجاب، مجموعه شعار‌ها و آرمان‌های دینی حکومت را نمایندگی می‌کند. دیگر اینکه، حجاب اجباری توجیهی برای حضور دایمی نیروهای سرکوب‌گر در صحنه هم هست. و حکومت از این طرق می‌تواند کنترل خود را بر جامعه گسترش دهد. بنابراین، خشونت و سرکوب در این زمینه ادامه دارد.
بامدادخبر – برخی اجبار حجاب را در ایران به خاطر نگاه ایدئولوژیک حکومت می‌دانند، اما شاهدید که مراد حکومت تنها پوشش و حجاب نیست، بلکه تنها یک نوع پوشش را تاب می‌آورد به طور مثال از منظر حکومت، شلوار و پیراهن و روسری برای یک زن به عنوان بی‌حجابی تلقی می‌شود. علت این نگاه را چه می‌دانید؟ 
در واقع حکومت با تبلیغ چادر به عنوان حجاب اصلح و نیز تعیین شکل و رنگ مانتو و روسری و شلوار، به نوعی به دنبال تحمیل یک یونیفرم و لباس متحدالشکل برای زنان بوده است. حتا زمانی سعی کردند مردان را نیز وادار به استفاده از پیراهن آستین بلند کنند. این یکسان‌سازی، ویژگی همه رژیم‌های ایدئولوژیک و فاشیست‌مآب است. نمونه چین یا کره شمالی را به یاد آوریم. 
اما در مورد حجاب نباید فراموش کنیم که اجبار آن برای پوشاندن بدن زن است و علت آن را باید در ذهنیت فاسد شده‌ای جستجو کرد که از مذهب ایدئولوژی ساخته است. این نگاه، به نوعی نشان‌دهنده عقده‌های جنسی هم است. نگاهی که بدن زن را به عنوان محل گناه تعریف می‌کند و آن را محمل شهوت می‌داند و با پوشاندن آن می‌خواهد جلوی ارتکاب گناه را بگیرد. 
فراموش نکنیم که همه عالمان دین معتقد نیستند که حجاب یک اصل اسلامی است. همین تبدیل کردن حجاب به یک اصل مسلم اسلامی به دلیل نگاهی است که بدن زن را عامل فتنه و فساد می‌داند و مردان را چون حیواناتی که نمی‌توانند خودشان را کنترل کنند. 
بامدادخبر – نظرتان در خصوص «کمپین نه به حجاب اجباری» چیست؟ 
به نظر من هر اقدامی برای تحقق آزادی پوشش خوب است، و اگر این کمپین‌ها با فعالیت در متن جامعه گره بخورند اقدامی مفید‌تر است. البته خوشبختانه در جامعه ایران در اعتراض به حجاب اجباری یک مابه ازای واقعی وجود داشته و دارد. وجود این کمپین‌ها به نوعی نشان‌دهنده اتفاقاتی است که در جامعه دارد رخ می‌دهد. شعار این کمپین جلو‌تر از خواست‌های موجود در جامعه نیست. بلکه در امتداد خواستی است که سال‌ها در ایران مطرح بوده و به آن توجه چندانی نشده است. البته به دلیل حساسیت سیاسی این موضوع نمی‌توانیم منتظر اقدامات اعتراضی وسیعی چون تظاهرات خیابانی باشیم و نبود آن را نقطه ضعف این گونه کمپین‌ها بدانیم. اگر این کمپین در هم‌گرایی گروه‌ها در واکنش به حجاب اجباری موفق شود به هدفش رسیده است.

یادداشتم درباره زلزله آذربایجان ؛از وان تا آذربایجان؛ از اردوغان تا احمدی‌نژاد


منبع :میهن

هنوز ۹ ماه از زلزله ۷٫۲ ریشتری وان ترکیه نمی گذرد زلزله ای که طبق آخرین آمارها بیش از ۵۰۰ کشته به همراه داشت،زلزله ای که مورد کم توجهی رسانه ها و دولت ترکیه قرار گرفت و بعد از این مدت نه چندان طولانی شاهد چنین زلزله ای با همان عمق فاجعه در آذربایجان ایران هستیم. این دو زلزله شباهت‌هایی بسیار با هم داشتند، نه تنها شباهت هایی از نظر همگونی دو فاجعه طبیعی؛ بلکه شباهت هایی در رفتار دولت مردان و مدیران امداد و نجات.
عدم قبول کمک های بین المللی
دولت ترکیه از لحظه اول به درخواست  کشور خارجی جهت ارسال کمک به این کشور جواب منفی داد و حتی به تیم هلال احمر ایران که پیش از نیروهای مرکزی ترکیه وارد این کشور شده بودند اجازه کمک رسانی نداد. با گذشت چند روز و بیشتر شدن عمق فاجعه و فشار رسانه‌ها، دولت دست از لجاجت برداشت و کمک های خارجی را پذیرفت. در یکی از پس لرزه های شدید بود که یک امدادگر ژاپنی هم کشته شد.
در خصوص زلزله آذربایجان هم با توجه به موضع سکوت نهادهای دولتی ایران و رسانه ملی در برابر زلزله آذربایجان شرقی، کشورهای زیادی چون امریکا با تاسف و ابراز همدردی خواستار اجازه کمک به زلزله زدگان شدند،درخواستهایی که جملگی مورد بی توحهی نهادهای حکومتی قرار گرفت .بطوریکه جمعیت هلال احمر ایران هم چندین بار تاکید کرد به هیچ گونه کمکی در خصوص زلزله زدگان نیاز ندارند.
سوریه کانون توجه دولت مردان
یکی از انتقاداتی که در آن روزها مطرح بود توجه بیش از حد ازدوغان به مسئله سوریه بود. منتقدان معتقد بودند کم توجهی دولت اردوغان به وضعیت کردها از دلمشغولی او در سوریه نشات می‌گیرد و این همان اشکالی است که اتفاقا مورد توجه منتقدین سیاست های دولت ایران است. آنان نیز توجه بیش از حد دولت احمد نژاد به مسائله سوریه را یکی از عوامل اصلی این کم توجهی به وضعیت زلزله زدگان می دانند. طنزها و کنایه های بسیاری نیز در نقد رویه اهمیت دادن یش از اندازه صدا و سیما و مسوولان  و کم توجهی به زلزله آذربایجان در شبکه های اجتماعی منتشر شده است.
ناسیونالیسم ترکی و ناسیونالیسم ایرانی
بر اساس ماده ۶۶ قانون اساسی فعلی ترکیه که در سال ۱۹۸۲ میلادی مورد تصویب قرار گرفته است ٬ همه شهروندان ترکیه ترک محسوب می شوند.این قانونی است که بواسطه آن جمعیت ۱۲ میلیونی کردها به نوعی نادیده گرفته می شوند و همین نادیده شدن در زلزله وان نیز موجب کم توجهی دولت به آسیب دیدگان شید.
انتقاد به بی توجهی نسبت وضعیت زلزله زدگان کرد در آن روزها تنها گریبانگیر دولت و رسانه‌ها نشد  بلکه شهروندان ترک را نیز  مورد سوال قرار می داد. برخی ترک‌های افراطی در شبکه های اجتماعی خود از این بی توجهی ها ابراز خشنودی می کردند و ناسیونالیسم گرایی خود را اینگونه تعریف می کردند که هر قومیت غیر از قومیت ترک محکوم به نابودی است.
“گولتان کشاناک” از رهبران حزب صلح و دمکراسی در آن روزها دولت ترکیه را به نژادپرستی متهم کرد و گفت: مایحتاجی که باید در مدت ۲۴ ساعت به مردم می‌رسید، به موقع به مردم آسیب دیده نرسیده است.
وی علت اصلی افزایش قربانیان را عدم توزیع به موقع کمک ها لازم دانست و علت اصلی این کم توجهی را رویکردهای نژادپرستانه دولت ترکیه عنوان کرد.
آیسال توگلوک، نماینده‌ی شهر وان در پارلمان ترکیه نیز در آن روزها وضعیت روستانشینان منطقه‌ ارجیش  محل اصلی زلزله را بسیار وخیم می خواند،وی نیز دولت را مقصر اصلی این فاجعه می دانست.
اما ناسیونالیسم ایرانی در ایران بگونه ای دیگر عمل کرد و در حالی که در ایران صدا و سیمای دولتی  و نهادهای دولتی نسبت به زلزله بی تفاوت نشان دادند با بهره گیری از شبکه های اجتماعی موج انتقادات را از دولت و رسانه ملی عنوان نمودند و در حرکتی خودجوش اقدام به جمع آوری کمک برای هموطنان ایرانی خود کردند.به این ترتیب فعالیت و تبلیغات گروه های جدایی طلب در این حادثه چندان به چشم نیامد.
اردوغان عذرخواهی کرد، احمدی‌نژاد رفت
محمود احمدی‌نژاد در سفر عربستان به سر می‌برد و هنوز هیچ پیامی خطاب به زلزله زدگان صادر نکرده است. باید دید او در بازگشت به ایران چه رویه ای اتخاذ می کند. اما اگر باز به تجربه مشابه ترکیه رجوع کنیم می بینیم که دولت ترکیه در آن زلزله توسط نمایندگان کرد و نیز اتحادیه اروپا به علت اهمال کاری در عدم توجه به موقع به زلزله زدگان مورد انتقاد قرار گرفت .موج این انتقادات باعث شد اردوغان برای قصور و کوتاهی دولتش در کمک رسانی و رسیدگی به زلزله زدگان بعد از گذشت سه روز از وقوع زلزله، از مردم وان عذرخواهی کند.
بر طبق آخرین گزارش سازمان های رسمی ترکیه، زلزله وان بیش از ۵۷۰ نفر کشته به همراه داشت. شاید اگر  رجب طیب اردوغان، نخست وزیر ترکیه که در شرایط بحرانی آن روز وان، عمده توجه خود را معطوف به مسائل داخلی سوریه نکرده بود و به دور از نگاه تبعیض آمیز به درخواستهای بین المللی برای کمک به زلزله زدگان جواب مثبت می داد، پیامدهای آن زلزله تا این حد گسترش نمی‌یافت.

منبع مرتبط: