۱۳۹۱ مرداد ۲۱, شنبه

گفتگویم با محسن سازگارا؛ خاتمی دچار عقب‌افتادگی سیاسی است

منبع:بامداد خبر


با گذشت نزدیک به سه سال از تولد جنبش سبز در ایران و مشارکت‌های مدنی و اعتراضات خیابانی گسترده مردم به حکومت فعلی ایران به نظر می‌رسد که این جنبش، به رغم گفته بسیاری از فعالان سیاسی و کنش‌گران مدنی، روزگار سکوت و آرامش خود را می‌گذراند آرامشی که می‌تواند در بطن خود پیام‌ها و تفاسیر و سوالات بسیاری را چون آینده جنبش سبز و راهکارهای برون رفت از سکوت جنبش سبز داشته باشد.
در کنار چنین سوالاتی نمی‌توان تقابلات موجود بین جنبش سبز و حرکت اصلاحات را که به نوعی بسترساز این جنبش است، نادیده گرفت؛ سخنان اخیر محمد خاتمی به عنوان نماد اصلاحات و سخنان و خواست‌های آقایان کروبی و موسوی به عنوان نماد جنبش سبز را می‌توان دلیلی بر این ادعا آورد.
گفتگویی که در ادامه خواهید خواند با محسن سازگارا، فعال سیاسی، روزنامه‌نگار و پژوهشگر و از تحلیل‌گران جنبش سبز در خصوص رابطه حرکت اصلاحات و جنبش سبز و اهداف و آینده این جنبش است.
وی جنبش سبز را جنبشی برآمده و زیر مجموعه جنبش دموکراسی‌خواهی ایرانیان می‌داند و معتقد است که این جنبش به تمام نحله‌های فکری موجود تا مادامی که معتقد به حق صندوق رای و حق حاکمیت مردم باشند متعلق خواهد بود.
- رابطه فکری و سیاسی بین اصلاحات و جنبش سبز چیست؟
در واقع این دوره گفتمانی یا پارادایم جدید که در جامعه ما وجود دارد بیش از دو دهه است که به تدریج در فرهنگ سیاسی ما شکل گرفته است، یعنی بعد از اینکه در دهه اول انقلاب تب و تاب انقلابی‌گری و ایدئولوژی انقلابی فروکش کرد و دقیق‌تر بگویم شکست خورد به تدریج نیروی‌های مختلف جامعه ایران اعم از روشنفکران دیندار و روشنفکران معروف به غیر دیندار، بخش‌هایی از طبقات تکنوکرات جامعه، بخش‌هایی از حتی روحانیت، آرام آرام سوق پیدا کردند به اینکه تئوری انقلاب‌گری و یک قرائت ایدئولوژیک انقلابی از دین به کنار رود و گفتمان دموکراتیک و دموکراسی خواهی مبتنی بر حقوق انسان‌ها که به بیان ساده‌تر آن‌‌ همان اعلامیه حقوق بشر است به تدریج جایگزین گردد. در واقع آن تکلیف مداری دینی هم جایش خود را به حقوق مداری و انسان دارای حقوق داد. به این ترتیب می‌شود گفت طی دو دهه گذشته آرام آرام گفتمان مسلط جامعه ما به معنی دقیقش یک گفتمان حق‌مدار و لیبرالیستی مبتنی بر حقوق مداری انسان‌ها بدل شده است و این گفتمان مسلط پارادایم جدیدی را در جامعه ما بوجود آورد که طبیعی هم بود این پارادایم با نظامی که هنوز چه در قانون اساسی و چه در گفتار و حرفه‌ای مسوولانش هنوز از یک ایدئولوژی انقلابی دینی تغذیه می‌کند دچار درگیری بشود. به تعبیر دقیق‌تر، زیر پوست جامعه ما بعد از تسلط این گفتمان، یک جنبش همه‌ جانبه‌ی گذار به دموکراسی شکل گرفت، حال اولین کوشش این جنبش گذار به دموکراسی این بود که نظام جمهوری اسلامی را اصلاح کند، بیاید و سعی بکند که چهارچوب این نظام را اصلاح کند که راه کم هزینه و بسیار مناسبی هم بود اگر این اتفاق می‌افتاد، ولی به سرعت به قول دکتر بشیریه خواست‌های جنبش اصلاحات به دیوارهای قانون اساسی برخورد کرد، دیواره‌های تنگ قانون اساسی و تسلطی که گفتمان انقلابی در قانون اساسی دارد به سرعت، راه گفتمان جدید و خواست‌های جدید را بست. که یک مورد و اصلی‌ترین این موانع، وجود مرکز قدرت انباشته‌ای مانند ولایت فقیه است که مانع بزرگی در تحقق اهداف جنبش اصلاح‌طلبی گردید. به همین دلیل جنبش اصلاحات در واقع نه اینکه بی‌تاثیر بود ولی به معنی دست‌یابی به اهدافش شکست خورد، نتوانست وعده‌های اصلاح نظام را در جهت دموکراسی و حقوق مردم و حق‌مداری مسلط کند.
تطور و تکامل‌‌ همان خواست‌ها بود که در جنبش سبز خودش را نشان داد. جنبش سبز در واقع با مطالبه یک حق مدنی شروع شد. خیلی ساده مردم گفتند که «رای من کو؟ حق رای دادن من کجاست؟» و این اولین بار هم بود در صد و چهل سال گذشته که میلیون‌ها نفر به خیایان‌ها آمدند بدون آنکه بر اساس دعوت روحانیت و یا تکلیف دینی مبادرت به این کار کرده باشند. بلکه براساس مطالبه یک حق مدنی به خیابان آمدند که «رای من کجاست؟» و این جنبش حق‌مدارانه به سرعت ارتقا پیدا کرد به مطالبات دموکراسی خواهانه و سریعا خواستار یک نظام دموکراتیک شد. به همین خاطر به یک معنی جنبش سبز ادامه منطقی جنبش اصلاحات بود و به یک معنی یک یا دو قدم جلو‌تر از جنبش اصلاحات، چرا که در واقع خواست دموکراسی‌خواهی را روشن و مشخص در دستور گذاشته است. و خود جنبش سبز هم اگر دقیق‌تر بخواهیم بگوییم یک بخشی از جنبش تمام عیار دموکراسی‌خواهی مردم ماست که به صورت گفتمان مسلط در حال حاضر در جامعه ما هست و در بین اقشار و گروه‌ها و جناح‌های مختلف مسیر خود را می‌پیماید.
- با توجه به صحبت‌تان  در خصوص  وجود رابطه‌ای منطقی بین جنبش اصلاحات و جنبش سبز می‌خواهم بدانم تناقضات موجود بین اظهارات آقای خاتمی (به عنوان نماد اصلاحات) و آقایان موسوی و کروبی (به عنوان نماد جنبش سبز) به چه علتی است؟ و آیا این تناقض، یک تقابل سیاسی یا پتانسیلی برای این تقابل را با خود همراه خواهد داشت؟
به قول مثلی آزموده را آزمودن خطاست؛ آقای خاتمی دچار یک نوع «عقب‌ماندگی» سیاسی است. برای آنکه شما یک راهی را آزموده‌ای و شکست خرده‌ای، خیلی خیلی ساده حضور ولایت فقیه تمام آرمان‌های جنبش اصلاحات را با شکست مواجه کرد. زمانی من به دوستان دوم خردادی می‌گفتم تمام خواست‌های جنبش اصلاحات را آقای خامنه‌ای با انحصار قوه قضاییه که در دست دارد و با یک قاضی مانند آقای مرتضوی همه را نقش برآب می‌کند. بنابراین غلط است که ما بگوییم قانون‌مداری می‌خواهیم بکنیم، تمام جنبش‌های مدنی با نافرمانی‌های مدنی شروع شده‌اند، بنابراین ما باید روشن بگوییم که ما در برابر قانونی که امثال مرتضوی قاضی آن باشد نافرمانی می‌کنیم وغیر از این هم کاری نمی‌توان انجام داد چنانچه دیدید خامنه‌ای بعد از انتخابات همه‌ها روزنامه‌ها را بست و چه فجایعی را به وجود آورد.
به نظر من این هنر نیست که حرف بیست سال پیش را تکرار کرد یک رجل سیاسی باید متناسب با تطور جامعه، تحول اوضاع در داخل و در سطح جامعه بین‌المللی باید توان تحرک فکری و عملی را داشته باشد.
گفت خوش وردی تو از بر کرده ای/لیک سوراخ دعا گم کرده‌ای؛ آقای خاتمی یک وردی را از جنبش اصلاحات که یک بار آزموده و جواب هم داده است و مردم هم به آن اقبال کرده‌اند و ۲۰ میلیون نفر آمدند و به او رای دادند و قوه مجریه را به او سپردند و به امید آنکه از آن مسیر نظام اصلاح شود، مجلس را نیز مردم ایستادند و از کاندیداهای اصلاح طلب حمایت کردند و در شورای‌های شهر نیز از کاندیدهای حامی او حمایت شد، که اصلاح بکند این نظام را در جهت خواست‌های مردم که خواسته‌های دموکراسی و حقوق بشری است و خب نتیجه آن چیزی جز شکست نبود. حال اینکه دوباره بیایی و بگویی مردم از من حمایت کنید و به قولی گردنت را جلوی خامنه‌ای کج کنی تا میدانی را برای فعالیتی ایجاد کند که هیچ افق هم از آن پیدا نیست و اصلا اتفاق افتادنش هم در چنین فضایی بعید است به نظرم کار عبث و اشتباهی است.
بنابراین همانطور که گفتم به عقیده من آقای خاتمی دچار عقب افتادگی سیاسی و عدم ابتکار سیاسی است، حتی خود آقای موسوی و کروبی هم سعی‌شان این بود که در چهارچوب قانون اساسی وارد میدان شوند و به پشتوانه مردم ریاست قوه مجریه را بگیرند تا بلکه راهی را باز کنند و وقتی راه‌شان توسط قدرت متمرکز اقتصادی سیاسی امنیتی و نظامی ولایت فقیه سد شد مزیت‌شان نسبت به آقای خاتمی این بود که مرد و مردانه ایستادند و قولی را که به مردم‌شان داده بودند را عمل کرده‌اند و هزینه‌اش را که به قیمت حصر خودشان و یا کشته شدن خانواده و یا دوستان‌شان منجر شد در این راه پرداخت کردند.
ولی خود اقای موسوی و کروبی هم الان همان‌طور که در خود جنبش سبز هم دیده شد به محض اینکه دیدند نظام ولایت فقیه نگذاشت که حتی یک حق ساده رای مردم را پس بگیرند، باید تغییر خواسته می‌دادند و با یک تغییر استراتژیک مسیر را تنظیم می‌کردند که در این خصوص کوتاهی کردند و به همین خاطر جنبش دچار سردرگمی شد.
- در شرایط امروز حدود جنبش سبز تا چه حد در داخل نظام تعریف می‌شود و از این لحاظ چه شباهت‌ها و تفاوت‌هایی با دوران اصلاحات دارد؟
به نظرم امروز آن مسیر و استراتژی که پیش پای جنبش آزادی خواهی و دموکراسی خواهی مردم ایران قرار دارد مسیری است که لاجرم و بدون شک از تغییر قانون اساسی می‌گذرد. و در این راه آقایانی مثل خاتمی مادامی که از وضعیت موجود اظهار رضایت کنند قطعا جایی نخواهند داشت، اما آقایان موسوی و کروبی خیلی روشن در مقاطعی عنوان کردند که قانون اساسی وحی منزل نیست و اصل بر آزادی‌خواهی، حق رای مردم و حق حاکمیت ملی است. بنابراین اگر لازم باشد می‌توان قانون اساسی را نیز عوض کرد، من فکر می‌کنم در این مسیر آقایان موسوی و کروبی بسیار جلو‌تر از آقای خاتمی هستند و در واقع استعداد این را که با جنبش آزادی‌خواهی مردم ایران هم‌راه و هم‌سو باشند خیلی بیشتر از آقای خاتمی دارند.
البته اینجا بد نیست موضوع فکری خود را هم بگویم که من معتقدم نظام جمهوری اسلامی با آنچه در قانونی اساسی‌اش تعریف شده و نهادهایی که برآمده و شکل گرفته از این قانون هستند هیچ استعداد دموکراتیک شدن ندارد و هیچ اصلاحی را در هیچ جهتی بر نمی‌تابد، حتی یک رای ساده را بر نمی‌تابد. به همین دلیل به طور روشن معتقدم که تا قانون اساسی کشور و به بیان بهتر کل این نظام عوض نشود، خواست مردم که دموکراسی است برآورده نمی‌شود. ولی این حرف به این معنی نیست که شما از امکاناتی که گاهی پیش می‌آید استفاده نکنید مثل خود جنبش سبز که در واقع جنبش دموکراسی‌خواهی مردم سوار یک انتخابات رییس جمهوری شد مشروط بر اینکه روشن با مردم صحبت کنید.
مثال خیلی خوب برای آن خانم آنگ سان سوچی در برمه است، که ایشان و حزب‌شان مطلقا قانون اساسی را که نظامیان شکل دادند قبول ندارند و به صراحت هم اعلام کردند که ما این قانون اساسی را قبول نداریم و به دنبال تغییر این قانون اساسی هستیم.
و حالا که به خاطر تحریم‌های بین‌المللی، نظامیان بعد از ۴۵ سال حکومت بعد از سرکوب انقلاب زعفرانی و بعد از آن همه خشونت و بعد از آنکه چینی‌ها هم پشت نظامیان را خالی کردند، ناچار به عقب‌نشینی شدند، خانم آن سان سوچی و دوستان‌شان حال که حزب‌شان به میدان آمد و حرف‌شان پذیرفته شد، در انتخابات میان دوره‌ای مجلس ۴۸ کرسی را تصاحب کردند و به طور روشن با مردم صحبت کردند که ما رای شما را می‌گیریم و به پشتوانه رای مردمی قانون اساسی را عوض خواهیم کرد.
و مردم هم با علم بر این از ایشان حمایت و پشتیبانی کردند و الان هم در مجلس هستند و منتظرند که قدم‌های بعدی را برای تغییر قانون اساسی برمه بردارند. و به قول خود خانم آن سان سوچی که گفت این نظام تازه یک قدم کوچک به عقب برداشته و ما تا دموکراسی کردن برمه راه درازی داریم و باید فشار بیشتری را بر نظامیان وارد کنیم تا به اهداف‌مان برسیم.
بنابراین مرادم این است که در جریان یک مبارزه شما باید تاکتیک را با توجه به شرایط انتخاب بکنی اما مهم این است که جهت استراتژیک روشن باشد، جهت استراتژیکت مبتنی بر فکر روشن باشد و روشن هم با مردم آن را بیان کنی این چیزی که به نظرم نقص برخی دوستان است که گاهی مردم را غریبه احساس می‌کنند و پر ابهام و پر ایهام حرف می‌زنند و آخر هم مشخص نیست چه می‌گویند و تنها سردرگمی ایجاد می‌کنند.
- آیا به عقیده شما جنبش یک جنبش زنده است؟ آیا معتقد نیستید که ضعف جنبش سبز در عدم رهبری سازمان یافته و کلاسیک است؟
هر لحظه به رنگی بت عیار در آید. همان‌طور که گفتم جنبش دموکراسی‌خواهی مردم ایران یک جنبش همه جانبه‌ای است که مسیر تحول و تطوری را طی کرده؛ از جنبش اصلاحات شروع کرده و جنبش سبز یک نمودش بوده، بنابراین به این معنی جنبش سبز یک جنبش زنده است و زیر پوست جامعه ما در جریان است. بسیاری از فعالانش -به جز بخش‌هایی که نشان دادند استعداد بازاندیشی را ندارند- ولی بسیاری از بخش‌های جنبش سبز در مسیر حرکت تحول پیدا کردند و هم‌سو شدند با جنبش دموکراسی‌خواهی مردم ایران. بنابراین به این معنی جنبش سبز به عنوان یک گام درون جنبش دموکراسی‌خواهی مردم ایران نقش بسیاری مثبتی ایفا کرده و زنده است.
ولی اینکه انرژی خاص محوری در مقطع اول داشته که رای مرا پس بدهید به طور طبیعی مشخص است که در حال حاضر بلاموضوع است که همان‌طور که دیدیم رای مردم را پس ندادند که هیچ دست به سرکوب مردم نیز زدند و زندان و شکنجه و تجاوز هم کردند و رهبران آن جنبش را نیز به زندان انداختند و آن ادمی که رای ملت را نیز نادیده گرفته نزدیک چهار سال است در مسند حکومت نشسته و سپاه هم بر طبل پیروز می‌کوبد. که مردم را من سرکوب کرده‌ام.
بنابراین اگر بخواهیم جنبش سبز را با آن شعار ابتدایی معلوم کنیم به نظرم مرحله آن به پایان رسیده است و به لحاظ مطالبات محوری مرحله نوینی را می‌طلبد. شاید زیبا‌ترین چیزی که در این مرحله بشود به عنوان هدف جنبش قرار داد این است که «صندوق رای» را آزاد کنید.
اگر در آفریقای جنوبی شعار محوری بود که ماندلا را آزاد کنید که یک تبلور خواست عمومی بود و یا در انقلاب اسلامی شعار محوری این بود که شاه باید برود یا‌‌ همان که مردم در خیابان می‌گفتند مرگ بر شاه؛ به نظرم شاید امروز بتوان این شعار محوری را برای جنبش در نظر گرفت که «صنددوق رای را آزاد کنید» و حاکمیت صندوق رای، مطالبه محوری همه ملت باشد.
حال اگر اینگونه تعریف کنیم طبیعی است که در این مرحله و با این هدف جدید که دیگر فقط شعار محوری، «رای من کجاست» نیست بلکه «صندوق رای را آزاد کنید» است، به نظرم طبیعی است که جنبش هم ساختار و هم سازمانش را باید بازسازی بکند که مشغول این کار است هم روش‌ها و استراتژی‌های نوینش را باید تعریف بکند و هم اینکه تاکتیک‌های مناسب با این مرحله را در دستور کار خود قرار دهد که در حال حاضر این اتفاقات دارد می‌افتد.
به عنوان مثال در بخش قبلی جنبش سبز که مطالب محوری آن «رای مرا پس بدهید» بود تاکتیکی که جنبش سبز عمدتا استفاده کرد آن بود که در روزهای رژیم در خیایان می‌آمد و اعتراض خیابانی می‌کرد. تا یک جایی هم که رژیم تصمیم نگرفته بود تحت هر شرایط و با هر هزینه که متقبل می‌شود با معترضان برخورد کند چنانچه در عاشورا اینچنین کرد و دست به کشتار انسان‌ها زد. طبیعی است که دیگر این شیوه جواب نداد.
یکی از ۱۹۸ روش مقاومت مدنی متصور فقط تظاهرات خیابانی است بنابراین در این مرحله جدید جنبش تاکتیک‌های دیگری هم باید در دستور کار قرار بگیرد که به نظرم باید عمدتا تاکتیک‌های عدم همکاری و اکسیون‌هایی که مبتنی با عدم همکاری است در دستور قرار گیرد انواع و اقسام روش‌هایی که با عدم همکاری‌ها، اعتصابات سفید و بایکوت کردن‌ها، نرفتن‌ها و نخریدن‌ها و نهایتا هم کار نکردن‌ها و اعتصابات و غیره.. روش‌های متعددی است که در این مرحله متناسب با این خواست و متناسب با فضای بین‌المللی جدیدی که حاکم است می‌توان رژیم را تحت فشار قرار داد و وادار کرد که شکاف‌های لازم درونش ایجاد شود که می‌شود شعار جدید «صندوق رای آزاد کنید» محقق گردد.
- طبق آنچه گفتید راه اصلاحات و جنبش سبز جدا شده است و جنبش سبز امروز نگاهش تغییر قانون اساسی است؛ حال در این مرحله می‌خواهم بدانم به نظرتان آیا جنبش سبز قائل به شرکت گروه‌های فکری دیگری در اپوزیسیون است و برای ارتباط گرفتن با این افراد چه اقداماتی صورت گرفته است؟
به نظرم یک اصلی کلی در این خصوص وجود دارد که باید به آن اشاره کنم، بین پنج خانواده سیاسی که در صدساله گذشته در صحنه سیاست ایران بوده‌اند، یعنی خانواده سلطنتی، خانواده ملی‌ها، خانواده مذهبی‌ها، خانواده چپ‌ها و خانواده اقلیت‌های قومی ما در واقع که هر کدام هم سازمان‌های خودشان را داشتند و گاهی اهداف مشترکی داشتند مثلا در انقلاب اسلامی چهارتا از این خانواده‌ها بر علیه یک خانواده که آن هم خانواده سلطنتی بود همراه شدند، گاهی افتراق داشتند و گاهی هم با هم جنگ کرده‌اند و گاهی با هم ائتلاف کردند و غیره… بین این پنچ خانواده سیاسی خب سلطنتی‌ها حاکم بودند و به زیر کشیده شدند و ملی‌ها هم جز دوران کوتاه مصدق هیچگاه قدرت در دست‌شان نبود و مذهبی‌ها دومین گروهی بودند بعد از سلطنتی‌ها که به آزمون درآمده است تئوری‌های‌شان و سی و سه سال هست که حاکمند.
من هرچه به این صحنه نیروهای سیاسی نگاه می‌کنم البته منظورم استثنائات نیست و مرادم بیشتر جریان‌های اصلی این خانواده‌های سیاسی، تقریبا همه در درون گفتمان غالب یعنی گفتمان مبتنی بر حقوق بشر جای می‌گیرند و به همین دلیل هم پذیرفته‌اند با همدیگر کار بکنند و حول هدف مشترک صندوق رای را آزاد کنید همکاری بکنند الا مذهبی‌ها، مذهبی البته بازهم منظورم استثنائات نیست من خودم از خانواده مذهبی هستم مسلمانم هنوز هم نماز می‌خوانم و روزه می‌گیرم متدین به آداب اسلامی هستم اما به دلیل اینکه سال‌هاست سر سفره متفکران جدید دینی مثل دکتر سروش، دکتر شبستری و ملکیان و نراقی نشسته‌ام و مصرف کننده آرا این دوستان بودم در واقع نگرش دینی من از یک قرائت حداکثری عوض شده است به یک قرائت حداقلی و یک قرائت ایدئولوژیک انقلابی تبدیل شده به یک قرائت پلورالیسمی و تکثرگرایانه و آزادی‌خواهانه و خودم را به عنوان نمونه عرض کردم والا خیلی افرادی دیگر هستند که اینگونه‌اند؛ بنابراین من به راحتی ۱۵ سال است که گذر کردم از اینکه حق متکثر است و به دیگران هم مجال باید داد و صندوق رای داور نهایی خواهد بود و اساسا نهاد حکومت باید از نهاد دین جدا شود، کما اینکه خیلی چیزهای دیگر نیز باید از نهاد دین جدا شود اما با توجه به استثنائات که به ان اشاره کردم اکثریت جناح مسلمانان چه آنانی که در قدرت هستند مانند آقای خامنه‌ای و مصباح و دارو دسته‌ و چه آنان که اکنون در ایران نیستند و به نوعی خود را اصلاح‌طلب می‌خوانند هنوز به نظر من تصمیم نگرفتند که قدرت را با دیگران تقسیم کنند و اگر دقیق‌تر بخواهم بگویم هنوز تئوری این مسأله را ندارند که بتوانند به پلورالیسم سیاسی قائل باشند چون لازمه قبولی پلورالیسم سیاسی پذیرش پلورالیسم دینی است و حق را فقط از آن مذهب شیعه جعفری اثنی‌عشری ندانی؛ حق را متکثر ببینی؛ اگر این قدم را برنداشته باشی طبیعی است که نتوانی حقوقی دیگری را برای دیگران قائل باشی و لذا قدرت را فقط از آن مسلمانان می‌دانی. بسیاری از نیروهای مذهبی ما هنوز تئوری‌اش را ندارند که بتوانند قدرت را با دیگران تقسیم کنند.
آقای موسوی در اعلامیه‌های ۱۶-۱۷ و ۱۸ به روشنی به نظر من حرف‌هایی را زده است که اگر خودشان به عمق مطالبش متوجه بوده باشد کاملا نشان دهنده تحول فکری ایشان است. به صراحت ایشان در این بیانیه‌ها نوشتند که «ما ملت بزرگی هستیم و عقاید گوناگونی میان ما است و ما این اختلاف عقاید را به رسمیت می‌شناسیم و هر اختلاف نظری هم داشته باشیم رجوع می‌کنیم به صندوق رای و با صندوق رای حل می‌کنیم. ببینید این حرف کاملا مبتنی بر یک دید تکثرگرایانه است و بر پایه یک دیدگاه پلورالیسمی از دین بنا می‌شود، البته ایشان انسان متفکری است و لوازم این حرف را خودش می‌فهمد که چیست و حتما در عقایدش تغییراتی را داده که این حرف را به این روشنی می‌زند اما این حرف را افراد دیگر نمی‌زنند و حاضر نیستند که قدرت را در اپوزیسیون با کسی قسمت کنند. مهم این نیست که من بگویم من چهارچوب قانون اساسی یا ولایت فقیه را قبول دارم به هر دلیلی مهم این است که حاضر باشد داوری را به صندوق رای بسپارد و اگر رای مردم جناح دیگری را پسندید قدرت را مشروع بداند و بداند که قدرت باید به آن فکر واگذار گردد. یعنی حاکمیت مردم اصل است، این تئوری نزد این آقایان نیست. به نظر من بسیاری از طیف‌های اسلام گرای ما که حتی قسمتی از آنان در گروه مخالفان جمهوری اسلامی هستند و ممکن است روانه زندان هم شوند، هنوز نپذیرفته‌اند که قدرت را با دیگران تقسیم کنند و به حاکمیت مردم و صندوق رای تن بدهند. هنوز حکومت را انحصارا از آن مسلمانان می‌خواهند.
این مغالطه‌ای که مطرح می‌کنند که مثلا اکثریت یک جامعه اگر مسیحی است پس حق با کلیسا او متدینین به مسیحیت است یک مغالطه باطل است و به نظرم موج دموکراسی‌خواهی مردم ایران بسیار وسیع‌تر و قوی‌تر از این حرفهاست و کسانی که حاضر نیستند که به حاکمیت مردم و حاکمیت صندوق رای تن دهند به نظرم دیر یا زود خواهد داشت و لی سوخت و سوز ندارد و ناچار خواهند بود با این موج همراه شوند.

بازتاب مطلب:

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر