۱۳۹۱ خرداد ۱۳, شنبه

فروغی و لیبرالیسم؛گفتگویم با مجید تفرشی

منبع :چراغ آزادی

بررسی تاریخی جریانات ایران در صد سال اخیر نشان می دهد که «لیبرالیسم» و «مفاهیم لیبرالیسم» یکی از اصلی ترین بازیگران دوران گذار ایران به مدرنیته بوده است، لیبرالیسم چه در دورانی گذار از حکومت قاجار به پهلوی که بعنوان پرچمدار اصلی گذار ایران به مدرنیته بوده است و چه در دوران گذار از پهلوی به جمهوری اسلامی که «مفاهیم لیبرالیسم» بیشتر از خود «جریان لیبرالیسم» در گذار ایران به مدرنیته نقش داشته است همیشه به عنوان یک جریان مهم مورد توجه بوده است. از همین روی شناخت بنیانگذارن لیبرالیسم ایرانی و بررسی اقدامات آنان می تواند کمکی باشد تا در زمانه ای که مطالبات لیبرالیستی جزو اصلی ترین مطالبات مردمی است با بکارگیری تجربه بنیانگذاران این جریان فکری در ایران به بهترین شکل تحقق مطالبات لیبرالیستی ممکن شود.
گفتگویی که در ادامه می خوانید گفتگو با مجید تفرشی است. وی که پژو هشگر و تاریخ شناس است در این گفتگو ضمن پرداختن به زندگی «محمد علی فروغی» به عنوان یکی از بنیانگذارن لیبرالیسم ایرانی، به اقدامات و نقش لیبرالیسم در صد سال اخیر در ایران پرداخته است.
لطفاً در خصوص بنیانگذاران لیبرالیسم ایرانی و ریشه‌هایِ تاریخیِ آن  توضیح دهید ؟
از قرن نوزدهم به بعد ریشه روشنفکری در ایران و روشنفکرانی که توجه به لیبرالیسم داشتند بیشتر متوجه افرادی است که از اندیشه «آزادمداری و قانون‌مداری» حمایت می‌کردند. افرادی مثل میرزا یعقوب مستشارالدوله  با کتاب مشهورش به نام «یک کلمه» که مرادش از یک کلمه همان «قانون» است به ضرورت قانون برای بسط آزادی در ایران می پردازد. و افرادی دیگری مانند پدر فروغی، محمد علی فروغی و شیخ هادی نجم آبادی را می‌توان از بنیانگذاران لیبرالیسم ایرانی دانست .
ریشه لیبرالیسم ایرانی برخلاف آنچه در غرب که منطبق بر آزادی خواهی و بسط اندیشه آزادی است، ترکیبی از آزادمداری و قانون‌مداری است؛ یعنی لیبرالیسم ایرانی به واسطه جامعه ایرانی و استبدادزدگی این جامعه  به درستی چاره کار را در قانون و استیلای قانون در جامعه دیده است.
از چهرهای لیبرالیسم ایرانی فروغی است. نقش و خدمات او چه بوده است؟
محمد علی  فروغی معروف به ذکاالملک شخصیتی است که در دو بعد اندیشه و سیاست در تاریخ معاصر ایران نقش غیرقابل انکاری دارد. فروغی در خانواده‌ای بروز پیدا می‌کند که خود آن خانواده، پدرش محمد علی فروغی و برادرش ابوالحسن فروغی، و بعدها خودش در اندیشه تاریخ معاصر ایران جایگاهی ویژه‌ای را دارا بودند. فروغی در دوران جوانی اش که همزمان با انقلاب مشروطیت بود به همراه پدرش روزنامه تربیت را منتشر می کرد که این روزنامه در انقلاب مشروطیت ایران نقش مهمی در زمینه «ترویج اندیشه‌های لیبرالی» و «آزادی‌خواهی و هم در دفاع ازمبانی  قانون‌مداری و مبانی مشروطیت» ایفا کرده است. برادر فروغی نیز نقش بسزایی در بسط «مبانی آزادی و قانون‌مداری» در ایران دارد که نسبت به آن مطالعه کمتری شده است و خود فروغی نیز در «بسط و تبیین حکومت قانون و همچنین اندیشه سیاست‌ورزی غربی» و تطبیقش با نیازهای جامعه سنتی ما نقش بسزایی داشت. همچنین وی علاوه بر انتقال این دانش و فرهنگ سعی کرد با ایجاد یک «مدرسه علوم سیاسی» که بعدها با مدرسه حقوق  تلفیق شده و« مدرسه حقوق و علوم سیاسی» می‌شود، نیازهای جامعه ایرانی را در آن سالها که فقدان  یک کادر متخص علوم سیاسی وجود داشت جبران کند. وی در یک دوره ای به همراه دوستانش مانند دهخدا که مدیریت این مدرسه را بر عهده داشت به این نتیجه رسیده بودند که صرف نظر از آگاهی عموم جامعه و نخبگان جامعه، جامعه و نظام نوپای مشروطه نیازمند تربیت نیروهای جوان فرهیخته‌ای است تا بتوانند  اداره جامعه را برعهده بگیرند. به‌طوری‌که این دانش‌آموختگان ضمن آشنایی با مبانی تمدنی دنیا بتوانند خودشان را برای رسیدن به سطوح بالای اداری و اجرایی و دیپلماتیک آماده کنند.
از مدرسه سیاسی گفتید. نقش مدرسه سیاسی در تحول ایران چیست و چرا هیچگاه به صورت جدی به آن پرداخته نشده است؟
مدرسه علوم سیاسی تجربه خیلی مغتنمی بود برای اینکه نشان داده شود صرفا آوردن دانش غربی از طریق ترجمه برای مدرنیزاسیون کافی نیست و باید یک تلاش هماهنگ و سیسماتیکی بشود برای تربیت نسلی برای اداره جامعه. اگر به فارغ التحصیلان و معلمان این مدرسه نگاه کنیم  یک دوره‌ای از نسل بزرگ فرهیختگان علوم سیاسی، اجتماعی جامعه ما در این مدرسه حضور داشته اند. تقریبا شخصیت برجسته‌ای نیست که در این مدرسه به عنوان معلم یا متعلم حضور نداشته باشد. بطوریکه در اواخر دوره قاجاریه و تمام دوران رضا شاه خیلی از فارغ التحصیلان این مدرسه موفق می شودند در سطوح بالای جامعه منشا اثر باشند.
خیلی از افرادی که در نقد این مدرسه سخن گفته اند متاسفانه به اشتباه می گویند که مدرسه علوم سیاسی محل تربیت کسانی بود که طرفدار و فرهیخته اندیشه های غربی بوده اند ولی وقتی معلمین مدرسه و واحدهایی که در این مدرسه ارائه گردیده را بررسی کنیم، می‌بینیم که در حینی که افراد غیردینی در آن تدریس می کردند روحانیون نیز در آن به تدریس مشغول بودند و معلمین خیلی سنتی هم در آن حضور داشتند و بطور کل یک ترکیبی از نخبگان جامعه با دیدگاهای متفاوت در آن حضور داشتند و افرادی که در مدرسه درس می‌خواندند و درس می‌دانند مخصوص به یک طیف فکری خاص نبودند و چه در معلمین و چه در شاگردان شاهد ایم که حصارهای طبقاتی و فکری برای اولین بار کنار گذاشته شده بوده و دانش‌آموزانی از طبقه کم‌درآمد جامعه در کنار دانش آموزان طبقه مرفه مشغول تحصیل می‌شوند.
و معلمین هم از طبقات متفاوت جامعه چه مذهبی و چه لیبرال در این مدرسه درس می دادند و تا حد زیاد آزادی اندیشه در این مدرسه حاکم بوده است.
چه عواملی باعث گردید که ایده این مدرسه در دوره های دیگر و بعد از فروغی  توسط افراد دیگر پیگیری نگردد؟
دو سه عامل در این خصوص روی می‌دهد اول اینکه بعد از تغییر سلطنت در سالهای ۱۳۰۴ به مرور محمدعلی فروغی وارد سیاست بصورت تمام وقت می‌شود. بطوریکه اول نخست وزیر حکومت رضا شاه می شود و در واقع کارش یک وظیفه خطیری را بر عهده می گذارد که فرصت پیگیری و مدیریت این مدرسه را از وی سلب می کند. از طرفی دیگر آقای دهخدا نیز به نوعی سرخورده از کارهای اجرایی مدرسه شد و به‌طوری از مدرسه کنار رفت و مشغول به کار فرهنگ‌نویسی گردید و خانه نشین شد. در واقع بعد از اینکه این دو رکن اصلی مدرسه از مدرسه سیاسی فارغ شدند عملا کارایی مدرسه نیز به مرور کاهش پیدا کرد البته این مدرسه تعطیل نشد و در زمانی حدود ده سال و بعد از اینکه دانشگاه تهران تاسیس گردید در سال ۱۳۱۴ این مدرسه تبدیل به دانشکده حقوق و علوم سیاسی  می‌شود و از آن دوره به بعد نیز مدرسه شیوه و کارکرد جدیدی به خود می گیرد. اما  هیچگاه آن کارکرد اولیه خودش را که نمود درخشانی بعنوان آدم‌سازی و کادرسازی برای اداره آینده ایران داشت را تقریبا از دست داد که یک علتش را می‌توان در دولتی شدن این مدرسه دید .
چرا این مدرسه در دورانی که یکی از دانشکده‌های دانشگاه تهران گردید نتوانست کارکرد خود را مثل سابق ایفا کند؟
وقتی موسسه‌ای با ابتکار افراد زبده مثل فروغی و دهخدا تاسیس شده بود تاثیرگذاریش در جامعه بیشتر بود و نفوذ دولت در آن کمتر. در آن زمان  مقامات رسمی نمی‌توانستند در مدیریتش دخالت کنند ولی وقتی جزوی از  دانشگاه تهران می‌شود، دیگر از این حالت کاری در دوران خصوصی خود  فاصله می‌گیرد و عملا به محلی تحت نظر دولت تبدیل می گردد. و این می تواند دلیلی از کم فروغی این مدرسه دانست.
در دوران پهلوی اول، فروغی چه اقداماتی را انجام داد و چه میزان این اقدامات در جهت توسعه لیبرالیسم ایرانی بود؟
فروغی از چند جهت در تاسیس حکومت رضا شاه نقش مثبتی داشت و نیمه اول حکومت رضاشاه به نوعی  مدیون تلاش‌های فروغی است. فروغی در زمینه تطابق دوران جدید با دوران سنت قاجار نقش مهمی داشت. به‌طوری‌که  توانست آشتی بین روشنفکران و حکومت رضاشاه  پدید آورد  و این کاری بود که از هرکسی بر نمی‌آمد، زیرا حکومت رضا شاه حکومتی برآمده از یک کودتا بود و نسل لیبرال‌ها و آزادیخواهان قطعا دلبستگی به این حکومت نداشتند. هنر فروغی پیوند و ایجاد رابطه بین رضا شاه و روشنفکران آن زمان بود وی نشان داد که دوران جدید پهلوی می‌تواند به دوران گذاری بدل گردد تا ایران از یک دوران بدتر به یک دوران بد منتقل گردد. اما اقدامات فروغی  تا سال ۱۳۱۲ کارایی داشت اما بعد از آن و زمانی که حکومت رضا شاه درگیر ماجرای نفت شد و بر اثر شکستی که در توافقات نفتی خورد مجبور به تمدید امتیاز نامه دارسی شد در واقع یک چالش جدی بین مردم و حکومت پیش آمد. همچنین در این سالها در پی سفر رضا شاه به ترکیه و بعد هم افتتاح دانشگاه تهران و مسائل مربوط به گوهرشاد و در آخر هم مسئله کشف حجاب عواملی شد که برای اولین بار فروغی و امثال فروغی در آن جایی نداشتند و بالطبع اقدامات و نقش سازنده‌ای که می‌توانند در مدرن کردن جامعه ایفا کنند را از دست دادند. در این سالها حکومت می‌خواست تا اصلاحات خودش را با سرعت بیشتری پیش ببرد. بنابراین به طور فیزیکی و با استفاده از خشونت عمل کرد به‌طوری‌که اصلاحات اجتماعی و فرهنگی برخلاف امیال افرادی مثل فروغی با استفاده از خشونت رخ می‌دهد و در واقع این سالها سالهای کم فروغ فروغی برای ایفای نقش و پیگیری هدفش که همان مدرنیته کردن ایران بود به شمار می آید.
در خصوص رابطه ایران با ترکیه و نقش فروغی توضیح دهید؟
فروغی بر این باور بود که تجریبات تمدن غرب به طور کامل قابل انطباق با ایران نیست. لذا به دنبال مدل‌ها و نمونه  اجرایی بود تا با آمیخته کردن تجربیات غربی با نیازها و امکانات و ملزومات جامعه ایرانی بتواند مدلی را منبطق با جامعه ایرانی ایجاد نماید. از طرفی هم ترکها از اوایل قرن ۱۹ تجربه موفقی از مدرنیته داشتند، لذا نظر فروغی این بود که تجربیات ترکها می تواند برای گذار ایران از سنت و به مدرنیته مغتنم باشد کما اینکه امروز هم بسیار از روشنفکران این طرز فکر را دارند، بنابراین نقش مهمی را در ایجاد این رابطه داشت.
یکی از مخالفان فروغی مصدق بود، مخصوصا در خصوص سفر خارجی فروغی در حین نخست وزیرش و کاپیتالیسیون. چقدر این ادعاها درست بود؟
در دوره‌های پایانی حکومت قاجار و اوایل دوره پهلوی یعنی دوره‌های پنجم و ششم مجلس، نبردی بین جناح فروغی که جزو موافقان کودتا و تغییر حکومت از قاجار به پهلوی بودند و کسانی که مخالف این جریان بودند مثل مدرس و مصدق وجود داشت که در این جنگ بیشترین حمله به فروغی بود که در مجلس ششم این حملات به اوج رسید البته این به معنی این نیست که همیشه این دو بطور مدام در حال جدال بودند. بلکه دورانی هم بوده است که این دو همزیستی فکری و سیاسی هم داشته اند.
اما در خصوص مناقشه مصدق و فروغی در خصوص کاپیتالیسون هم تجربه نشان داد که فروغی هم میلی به کاپیتالیسیون نداشت. چنانچه طی سالهای بعد از این دعوا و مناقشه، فروغی نیز کاپیتالاسیون راملغی کرد.
رابطه فروغی با مراجع چگونه بود؟ نحوه تعامل فروغی با روحانیون و نهاد روحانیت در ایران را نیز توضیح دهید؟
هیچ رابطه‌ای سیستماتیک و دوستانه‌ای وجود نداشت و همچنین در مورد خانواده فروغی از اوایل مشروطه همیشه این اتهام وجود داشت که گرایشات ازلی در آن‌ها وجود دارد و از این جهت هیچگاه ارتباطی با علما نداشتند. هرچند که ازلی‌ها بر خلاف بهایی‌ها دشمنی آشکاری با روحانیون و مراجع دینی و تشیع نداشتند اما هیچ رابطه سیستماتکی بین فروغی و روحانیون نیز وجود نداشت. تنها فروغی ابراز علاقه‌ای به شیخ هادی نجم‌آبادی داشته که آن هم ورای رابطه سیستماتیک و سیاسی بوده است.
یکی از آثار فروغی کتاب «اصول ثروت ملل یعنی اکونومی پلیتیک» است. در خصوص این کتاب و تاثیرات آن بگویید؟
فروغی این کتاب را با دید یک متخصص ننوشته است. زیرا حیطه آن خارج از تخصص فروغی بود. بلکه وی این کتاب را  به علت خلا موجود بین دروس مورد نیاز مدرسه علوم سیاسی نوشته بود هرچند بعد از ۹۰ سال از نگارش این کتاب می بینیم که بسیار کتاب مفیدی  توسط وی نگاشته شده است. به‌طوری‌که وی توانسته در این کتاب یک جمع‌بندی از آنچه مورد نیاز یک دانش‌آموخته است برای تحصیل در رشته علوم سیاسی بوجود آورد. فروغی در این کتاب با نگرش به ملزومات دانش‌آموختگان و نیاز جامعه ایران  به جمع‌آوری مطالب برای دانش‌آموختگان اقدام کرده بود و علاوه بر ترجمه کتاب که منبع اصلی نگارش این کتاب بوده توانسته  بود نیازهای جامعه ایران را نیز بطور کامل شناسایی و چاره‌یابی کند.
مناسبات شخصی فروغی چگونه بود و بیشتر با چه افرادی بود و در خصوص تیمورتاش این مناسبات چگونه بود؟
در خصوص مناسبات فروغی و تیمورتاش باید بگویم که به طور شخصیتی تیمورتاش و فروغی با هم مناسبات شخصی عمیقی نداشتند. ولی در یک هدف مشترک تشریک مساعی داشتند و آن هدف مشترک کمک گرفتن از حکومت و پادشاه جدید برای رسیدن به دوران نوین ایران بود. تیمورتاش برخلاف فروغی آدمی خودکامه و نوگرایی بود که اعتقادی به آزادی نداشت. تیمورتاش برعکس فروغی که انسانی لیبرال و آزادی‌خواه و مدرن بود، بسیار خودمحور بود، اما از آنجا که هر دو اینها برای اینکه ایران به دوران جدید برسد هدف مشترکی داشتند با هم در عرصه سیاسی رابطه داشتند. اما در حوزه مناسبات شخصی رابطه چندانی بین فروغی و تیمورتاش وجود نداشت. این مسئله در خصوص دیگر افرادی مثل داور و نصرت الدوله فیروز که از ارکان پادشاهی رضا شاه بودند نیز به همین گونه بود. زیرا این افراد تنها معتقد بودند که اگرچه دوران رضا شاه ایده‌آل مطلق نیست ولی ایده‌آل ممکن است و از این جهت بود که این افراد همگرایی نسبی داشتند و الا در حوزه شخصی همگرایی چندانی بین این افراد وجود نداشت.
فروغی بیش‌تر یک سیاستمدار بود یا یک روشنفکر؟
فروغی به نظرم روشنفکری بود که از سیاست برای پیش‌برد اندیشه‌های خودش استفاده می‌کرد. چنانچه وقتی در سال ۱۳۱۴ بعد از ماجرای گوهرشاد و بعد از مقتول شدن داماد‌ها و پدر دامادش محمد علی اسدی  نهایتا مجبور به کناره‌گیری از نخست وزیری شد و خانه‌نشین شد عملا دوباره به فعالیتهای روشنفکری و ادبی  خود روی آورد .از نظر فروغی سیاست تنها ابزاری بود و نه هدف. وی هیچگاه جاه طلبی سیاسی نداشت و در مقابل افرادی مثل تیمورتاش که به سیاست بعنوان هدف نگاه می‌کردند تنها نگاه ابزاری به سیاست داشت.
از دیگر افرادی هم عصر او که به لیبرالیسم توجه داشتند چه افرادی را می توان یاد کرد و خدمات و رابطه آنان با فروغی چه بود؟
هم ارز فروغی در آن سالها کم بودند که بتوان قابل مقایسه با فروغی باشند. اما شاید تا حدی می‌توان از تقی زاده نام برد که علاقه به لیبرالیسم و آزادی داشت. البته اقبال تقی زاده کمتر از فروغی بود ولی او هم به دنبال لیبرالیسم بود و مناسبات خوبی هم با فروغی داشت.
لیبرالیسم ایرانی چرا نتوانست جریان اصلی در تاریخ ایران باشد؟
در دوره ای در زمان  رضا شاه لیبرالیسم ایرانی منادی گذار ایران از سنت به نوگرایی و مدرنیته بود و لیبرالیسم ایرانی توانست تا اواسط دوران حکومت رضا شاه نیز پرچمدار آزادی‌خواهی در مقابل استبداد و عقب‌ماندگی ایرانی باشد. اما تقریبا از اواسط حکومت رضا شاه تا شهریو ۱۳۲۰  و بعد از آن هم از سال‌ ۱۳۳۲ تا ۱۳۵۷ در عرصه سیاست کارایی خود را از دست می دهد و همانطور که پوپر در کتاب جامعه باز و دشمناش می گوید که از نگاه اکثریت جامعه خردمندان در خدمت خودکامگان  تلقی می شوند این نگاه در قبال لیبرالیسم هم اتفاق می افتد و نه فقط اپوزیسیون مذهبی  به رهبری خمینی بلکه اپوزیسیون چپ و حتی اپوزیسیون ملی و طرفداران مصدق نیز طوری وانمود می‌کنند که لیبرالها و فرهیختگان به نوعی ابزار تحکیم حکومت پهلوی بودند. در واقع این مسئله باعث شد که لیبرالها در دوران  تغیر نظام پهلوی به جمهوری اسلامی ایران به نوعی منزوی شوند و نتواند نقشی را که بطور سنتی و تاریخی در دوران گذار از حکومت قاجار به پهلوی داشتند در دوران گذار از پهلوی به جمهوری اسلامی بر عهده بگیرند .
لیبرالیسم در حال حاضر چه جایگاهی در ایران دارد و آیا می‌تواند یک جریان اصلی برای احقاق مطالبات مردم باشد؟
در حال حاضر به عنوان یک جریان فعال سیاسی چیزی به نام لیبرالیسم نداریم ولی تمام جریانات و گروه‌های سیاسی و حتی گروه حاکم در ایران به این نتیجه رسیده اند که  بدون رسیدن به نوعی لیبرالیسم در عرصه سیاسی و اندیشه سیاسی نمی‌توانند کاری از پیش ببرند. بنابراین از طرفی می‌بینیم که لیبرالیسم تنهاست اما از طرفی در عمل در پوسته‌های زیرین جامعه و نحله‌های فکری اندیشه‌های لیبرالیستی به شدت در حال رشد است. و به نظر می‌رسد در دراز مدت می‌توان شاهد شکل گیری این جریان در ایران به عنوانی یکی از جریانات اصلی بود که محور مطالبات ایرانیان است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر